شده در لحظه هایی احساس کنین تمام بدنتون رو یه حس خوشایند عمیق پر می کنه. امتداد ستون فقراتتون رو طی می کنه و تمام مغز و قلبتون رو مالامال می کنه و از رگهاتون جاری می شه توی تمام سلول های بدن!
گمانم ترجمه ی پزشکی اش بشه ترشح یه سری هورمون توسط سلسله ی اعصاب!!! یا گاسم انقباض عصبی.

خلاصه اسمش و دلیلش هر چی هست, باشه. مهم نیست. مهم اون حس بی نقص خوشرنگیه که تمام وجود آدم رو می گیره و تن آدم رو از بیرون و درون مور مور می کنه.

این چند مدت اخیر, این حس رو متناوب تر از قبل احساس می کنم. یه حس لذت عمیق با فراغبال, بی این که آرامش خیالت با هیچ ترس و ناآرامی ای تهدید بشه.
این حس در حالت های مختلف و حین انجام کارهای مختلف سراغم میاد.
بامزگیش به اینه که این حس رو وقت غذا خوردن -مثل نون و پنیر و نون و کره مربای دیشب- یا شکلات خوردن, یا شراب خوردن هم پیدا می کنم. چشم هام رو می بندم و چیزی که توی دهنم هست رو مزمزه می کنم و تمام وجودم(یک سلول هم جا نمی مونه) پر از این لذت عمیق می شه.
امروز سر کلاس هم این لذت متناوبا و متناوبا, لااقل شش هفت باری تمام وجودم و جسم و روحم رو دور زد.
……

نمی خوام این حس قشنگ رو به هیچ دلیلی از دست بدم. این مدت بیشتر از هر دوره ی دیگه ای از زندگیم سبکی و آسایش رو تجربه کرده ام. نمی خوام شانس تجربه ی مکرر این حس بدیع رو از دست بدم.
—-

الیزابت تایلور….

هنرپیشه ی معروف و پری روی هالیود رو عرض نمی کنم.ایشون رو هم خیر.ایشون رو هم خیر.
خیر. ایشون رو عرض می کنم.

از وجود این رمان نویس شهیر و توانا خبر نداشتم.
امروز رفتم سر کلاس “داستان کوتاه نویسی” و برای اولین بار در زندگیم فهمیدم که الیزابت تایلور اسم یه خانوم نویسنده هم هست. یه داستان کوتاهش رو خوندیم به نام “The Fist Death of Her Life” و نقد کردیم.

عناصر داستان کوتاه, نشانه ها و معانی شون.
این درس همون درسی هست که سال ها دنبالش می گشتم. بعد از اولین ناکامی علائقم در سن بیست سالگی وقتی فهمیدم هرگز دوباره به کلاس بازیگری و طراحی لباس نمی رم, تصمیم گرفتم بعد از سن شصت و پنج سالگی که بازنشسته شدم برم سراغ ادبیات, به صرف لذت بردن از ادبیات. در حال حاضر سی و دو سال از برنامه جلو هستم!!!!!!!و…آی کیف داره, آی کیف داره.
هفته ی پیش بعد از یه جلسه ی گنده ی کاری, با همکارها رفته بودیم شام بیرون. یکی شون سیگار بهم تعارف کرد, بهش گفتم یه ساله که سیگار نمی کشم. ازم پرسید هیچ وقت چیزی غیر از سیگار امتحان کرده ام. بهش گفتم نه, و هرگز دلم نخواسته امتحان کنم. گفت کسانی که امتحان کرده ان می گن لذتش خیلی زیاده! امروز سر کلاس یاد آقاهه افتاده بودم. نمی دونم لذت گراس یا باقی مخدرات چقدره. ولی شک دارم با لذت آرامش بخش طولانی مدت عمیقی که بی دغدغه به مدت دو ساعت و نیم مداوم سر این کلاس تجربه کردم برابری کنه.
…..

از نون و پنیر دیشب و شکلات دیروز صبح هم لذت بسیار عمیقی رو در گوشت و پوستم حس کردم. دارم فکر می کنم شاید بدن من واکنش افراطی به کل محرک های بسیار معمولی نشون می ده.

گمونم…به همون کمبود آهن مربوط باشه.
——

یه سری لینک و سایت و این حرف ها هم بود که از حرافی های بالا مهم تر و قابل بحث تر بود. منتها فعلا نشئه ی نشئه ام. می ترسم باقی بحث ها رو پیش بکشم, بپره!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار