به به…بسیار فیض بردیم و مسرور و مشعوف شدیم.

ولله به جزییات طرح شده در وبلاگ کاری ندارم. آزادی بیان است و آزادی اعتقاد. هر چند که نظر بنده خلاف فرموده های نویسندگان وبلاگ است. تنها سوالی که برای چندمین بار به ذهنم رسید این است که بنابر کل نوزده بند لازم جهت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بانوان محترم جی لو و پاملا و امثالهن از کل لشکر زینب (س) فعالانه تر زمینه های ظهور حضرت رو آماده می فرمایند!
ما که بخیل در گاه حق نیستیم. اجرشون قطعا با خود حضرتش خواهد بود الهی آمین!

گفتم جی لو یادم افتاد. حامله است. امروز صبحی رادیو گفت.

درست قبل از خبر باردار بودن جی لو خانوم رادیو خبر داد حزب لیبرال در انتاریو برنده شده. تفاوتی نداره کجای دنیا باشم و مواضع احزاب چی باشه. از بچگی تربیت شده ام که به هر حزبی که لیبرال هست وفادار باشم. هر چند ترجیحم برام دولت استانی حزب محافظه کار پیشرو بود اما رای دادن به غیر لیبرال واسه ام انگاری این می مونه که به مقدساتم خیانت کنم.

شاید مشکل رنگ قرمزه. حتی زمان دبیرستان که به تمام معنی کلمه عاشق نامجو مطلق بودم و عکس هاش رو جمع می کردم و توی دبیرستان واسه اش کلی شعار می دادم طرفدار تیم پرسپولیس بودم!
لیبرال ها قرمزن!

این جریان لیبرال و محافظه کار من رو یاد علم بهتر است یا ثروت می اندازه! جناح چپ به نظرم همیشه روشنفکر اومده و مدافع حقوق بشر و حقوق زن و کودک و جناح راست حامی سرمایه دار های کلان و مذهبی ها و ضد حقوق زن و منکر همه چی.
ان دی پی ها طبق معمول کسانی که رگه های کمونیستی دارن شعارهاشون جذابه. در عمل قابل پیاده سازی نیست یا..حسابی خرابی بار میاره.
خلاصه که…قرمزته. و نیز…البته واضح و مبرهن است که علم از ثروت برتر است.

برای اولین بار در کانادا رای دادم. کاملا از روی میل و رضا. بی دغدغه و نگرانی و مجادله. بسیار امیدوارم دور بعدی دولت فدرال هم لیبرال بشه.
اصولا لیبرال ها انسان های فرهیخته تری هستن.

به گمانم از بزرگترین مشکلاتم این باشه که تصمیمات بسیار مهم -مثل انتخاب مسوولین جهت اداره ی امور کشور- رو احساسی اتخاذ می کنم.

یه چیز باحال. خانوم معلممون گفت که در سال هزار و نهصد و پنجاه و نه یعنی کمتر از پنحاه سال پیش مادرش برای وضع حمل به بیمارستانی در مونترال مراجعه کرده. پدرش مسافرت بوده و بنابراین مادر به تنهایی به بیمارستان مراجعه کرده. مسوولین بیمارستان مادر رو قبول نمی کرده ان به دلیل این که باید حتما مردی از خویشاوندان زن (مثل شوهر یا برادر یا پدر یا…) زن رو برای ورود به بیمارستان ثبت می کرده و یک زن قانونا نمی تونسته خودش یا کسی رو برای ورود به بیمارستان ثبت نام کنه. حتی اگه مثل مادر این خانوم معلممون درست در آستانه ی وضع حمل می بوده. خوشبختانه راننده ی تاکسی مرد خوبی بوده. مشکل زن رو که می بینه از توی راهرو بر می گرده. به مسوول پذیرش می گه که عموی زن هست و زن رو برای ورود به بیمارستان ثبت نام می کنه. بعد هم بهش می گه که شونزده تا بچه داره و بهش اطمینان می ده که زایمان کار ساده ای هست و دردش بی خطر.
خدا حفظش کنه.
….
یادم میاد من و دوستم می خواستیم جمعه صبح بریم کوه. از اونجا که دخترهای گلی بودیم با هیچ مرد و پسری نبودیم. دو تا دختر بودیم فقط. جلوی راه یه سری پاسدار ایستاده بودن و به دختر های تنها اجازه ی جلو رفتن نمی دادن. یه آقای میونسالی رو پیدا کردیم. چسبیدیم بهش و به پاسداره گفتیم این عمومونه!!!!
گرچه عموی طفلک اونقدر ترسیده بود که شلنگ تخته اندازون تقریبا به فاصله ی ده متر جلوتر داشت فرار می کرد! ولی به هر حال کارگر افتاد. من و دوستم با عمومون (!!!) رفتیم کوه.
فقط نمی دونم عموی من بود یا عموی دوستم!
(در ضمن قابل توجه وبلاگ فوق الذکر و مبحث اختلاط رجال و نسوان)!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار