بدیهیات
دستهبندی نشده October 27th, 2007شارلیز ترون خانوم از قشنگ ترین خانوم های روزگاره. مثل عسل شیرینه و مثل ملکه ها باشکوه. این جمله اش رو امروز خوندم:
There’s never the perfect time for anything if you are interested in living all aspects of life,” she says. “There are opportunities, and you go after them, or you grab them as they come to you. Then you have to figure out the balance of love and family, work and adventure
و راست راستی راست می گه. معمولا هیچ زمانی برای انجام کاری بی نقص نیست. معمولا سه هزار تا کار باهم باید انجام بشن و معمولا چیزهایی هست که هر کدومش می شه یه بهانه ی عظیم در راه انجام کار قلمداد بشه.
و….حاضرم قسم بخورم در اکثریت قریب به اتفاق موارد -مگه این که درست وسط قتل عام دارفور یا جنگ عراق یا قحطی هائیتی یا بحبوحه ی آشویتس گرفتار باشین-, می شه کار رو انجام داد با وجود تمام گرفتاری های دور و برش.
—-
من همیشه خوشحال بوده ام؟! درست وسط بحبوحه ی تحت استرس بودنم؟!!!
بابا دسخوش!
دیشب آلیس و ژولیت و کارن گفتن من همیشه خوش حال بودم!
بی شوخی گاهی اوقات درست همون زمان هایی که خوشحال به نظر می اومدم بدم نمی اومد خرخره ی بعضی آدم ها رو بجوم, و صد البته زورم نمی رسید. اعتراف می کنم به دلیل نخواستن نبود به دلیل نتونستن بود, و همین جرم آدم رو دو برابر می کنه.
—-
آدم ها عاشق خودشونن. عاشق عشق هستن و عاشق اون کسی که حس خوب عشق رو بهشون بده.
معشوق فقط یه واسطه است, برای انتقال حس عشق و…عشق هدف و معشوق وسیله.
حالا این وسط اگه یه وسیله ی بهتر پیدا شد یا وسیله ی قبلی فرسوده شد خوب می شه به راحتی وسیله رو عوض کرد. یا می شه از چهار پنج تا وسیله ی مختلف برای رسیدن به هدف استفاده کرد. منطقی نیست؟
اصولا مثل همیشه هدف وسیله رو توجیه می کنه! یا..عشق معشوق رو توجیه می کنه.
خوبیش به یه چیزه. عشق توی وجود آدمه و از دست نمی ره. معشوق توی وجود آدم نیست و ممکنه هر لحظه از دست بره. منتها چخه…کی به معشوق اهمیت می ده تا وقتی عشق هست و این همه وسیله برای رسیدن بهش!
در عجبم چطور این بدیهی ترین چیز رو تا قبل از یه ماه پیش به این روشنی متوجه نشده بودم.
—
خوره به جونم افتاده مثل دانشمندها مطالعه کنم.
خوره به جونم افتاده هی به گل اقا بگم مثل پادشاه ها استراحت کنه.
اصولا…خوره موجود باحالیه.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
October 27th, 2007 at 10:45 pm
یکی از ویژگیهای اصلی حضرت بالو اینه که به شدت در اکستریم زندگی میکنه. یا سفید سفید یا سیاه سیاه. حرفت در باره عشق کاملا درسته هر چند یک نکته کوچیک و در نظر نمیگیری.
عاشق و معشوق در نظر بگیریم، حرفت درسته ولی تو دنیای واقعی کمتر عاشق و معشوقی به هم میرسند و عاشق و معشوق تا وقتی عاشق و معشوق هستند که به هم نرسیدند و این باعث میشه معشوق و یا از نظر شما وسیله عوض نشه. وقتی عاشق به معشوق میرسه میشه عاشق و عاشق در غیر اینصورت عشق یکسره باعث دردسره!
خلاصه اینکه وقتی شد عاشق و عاشق (در مقابل عاشق و معشوق) اون موقع جفتشون باید حواسشون و جمع کنند که لیاقت عشق طرف مقابل و حفظ کنند.
داستان اینکه اگر من عرضه نداشته باشم کسی رو که عاشقم شده رو دائم عاشق نگه دارم زود یا دور حرف تو ثابت میشه و عوض میشه. اما توی عشق روئایی که شاید فقط تو قصه ها پیدا بشه هر دو طرف اینو میدونند که بهشت و به بها میدند نه بهانه و برای حفظ عاشق باید همیشه در حرکت به جلو بود.
October 29th, 2007 at 5:00 am
شارليز ترون از عسلم شيرين تره عزيزم. احساستو درك ميكنم. قبلا هم گفته بودم كه حسشو داري. فقط بايد امتحان كني.
October 31st, 2007 at 12:52 pm
khili jaleb bud,,,,, ham harfhaye to, ham commente divune………..
October 31st, 2007 at 12:52 pm
in biname man budam khanoomi.