بهانه ی تازه
دستهبندی نشده, دفترچه ی خاطرات, کت بالوی متفکر April 13th, 2008دچار بی انگیزگی شده بودم از نوع مدت دار.
یاد یه جمله افتادم که روی تی شرت یه کسی خونده بودم:
هر روز یه کاری رو که از انجامش می ترسیدی انجام بده.
…
یعنی…از اون نوع ادم هایی هستم که اگه هر روزی یه بهانه ی تازه واسه زندگی نتراشند بعد از یکی دو هفته به شدت سرخورده و بی انگیزه می شند.
اینجوری نیست که دلم بخواد یا مثلا هوسونه باشه و از این حرف ها. عینهو ویتامین که باید به بدن برسه من هم همیشه نیاز دارم به یه چیز جدید…یه کار جدید…یه برنامه ی جدید. حالا می خواد درست کردن یه غذای جدید باشه یا یاد گرفتن یه زبان جدید یا خوندن یه کتاب جدید یا دست گرفتن یه پروژه ی جدید یا شروع کردن یه کار جدید یا عوض کردن خونه یا یه راه جدید واسه پول در آوردن یا…حتی دوختن یه دگمه!!!
اصولا فکر می کنم نژاد بشر و جنس بشر همینطور باشه. منتها من از جمله ی خوشبخت هاشون هستم که به این نیاز مبرم پی بردم و فرصت و موقعیت پرداختن بهش رو هم دارم.
معتقدم هر فردی از ابنای بشر در سلامت کامل روحی محتاج تکاپو است و محتاج استقلال و محتاج تحول. وگرنه می پوسه و می ریزه و…می شه آدمی که فقط زنده است نه که زندگی کنه.
….
چطور آدم ها این طور به راحتی و در کمال خونسردی و خوشی حال زندگی یه انسان دیگه رو بی دلیل و بادلیل از بین می برند…این…من رو عصبی می کنه.
هر فشاری از بیرون روی زندگی من به شدت من رو عصبی می کنه.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
April 14th, 2008 at 12:07 pm
سلام به همه
راستشو بخوای این چند نوشته ی آخر تون شک کرد ه بودم که نوشته ها مال شما باشه چون به نوشته های کت با لویی نمی خورد ! اما با این نوشته دوباره کت بالویی شد !
و اگه بخوام صادقانه اعتراف کنم من هرچی کردم مفهموم این نوشته های آخرتون را نفمیدم و برام مبهم بود و انگار یه جورایی شما کارتون را از دادین یا با همکاری کسی درگیر شدین یا خدای نکرده زبونم لال با گل آقا تون شکر آب شدین .. خلاصه هرچه از قوه ی فضولی کمک گرفتم چیزی دستگیرم نشد .. اگه میشه به خاطر دل فضولا هم که شده رک وراست بنویس مشکلت چیه که تبدیل شدی به کتب بالویی از نوعی نا آشنا !
همه شاد باشید