سه تفنگدار

Posted by کت بالو on May 24th, 2008

دارم کتاب سه تفنگدار رو به انگلیسی می خونم.
اصولا خوندن رومان های کلاسیک رو به انگلیسی خیلی دوست دارم.

منتها از خوندن این یکی خیلی کیف می کنم. قراره دو نفر با هم دویل کنند و همدیگه رو سوراخ سوراخ کنند.
اونوقت به هم که می رسند مکالمه هاشون توی این مایه هاست:
-سلام و عرض ادب. حریف محترم.
-بسیار ارادتمندم. شرمنده ام که مصدع اوقات عزیز شدم. امیدوارم در سلامت کامل باشید.
-جراحت بازو بسیار آزارم می دهد. عارض حضور محترم شود محتمل است بازویم خونریزی نماید. امید دارم موجب زحمت دیدگان عزیز تان نباشد.
-هماره رویت خون دلاوری چون حضرت عالی عمیقا موجب تاثر و تحسر است. پیش از چنین مبارزه ی پرشکوهی استدعا دارم مراتب امتنان و اعتذار بنده را بپذیرید. بسیار خوشوقت و مفتخرم که به دست قدر قدرت دلاور چون این تفنگدار عالیقدر کشته خواهم شد. (رو به آتوس و پورتوس:) و مراتب تاسف خود را به عرض می رسانم. چنانچه وعده نموده بودم در نظر داشتم جهت مقتول شدن شرفیاب حضور شوم. شرمگین هستم نخواهم توانست به وعده ام وفا کنم از آنجا که کشته شدنم به دست این تفنگدار شریف مانع شرفیابی ام به حضور عالیجنابان خواهد شد!!!!
….

یا الکساندر دوما خالی بسته یا اون دوره به کل با ده دوازده سال پیش متفاوت بوده.
خونه ی ما توی ایران روبروی پارک کوروش بود. شب و نصفه شب و صبح و ظهر بیست و چهار ساعت بدون توقف ملت با دلیل و بی دلیل با هم دعوا می کردند. افتخار شنیدن ناخواسته ی مکالمات بین طرفین دعوا رو داشتم. چنانچه معرف حضور همگی هست چیزی بود توی این مایه ها:
-هی مرتیکه خارتو که هیچی خودت و جد و آبادتم می گام…
-تخمشو نداری. راست می گی دروازه ی ننه ت رو ببند. همچین …سش میذارم که شیکمش سه روزه بالا بیاد. ..ون خودتم میذارم.
-تمبونتو همین وسط می کشم پایین اینقده گه زیادی می خوری. می رینم تو حلقت چاه مستراح..
خلاصه…فحش و فضاحت ها از این بدتر و مهوع تر ادامه داشت و…
و در همین موقع طرف مقابل زنجیر و رفیق فابریکش چاقو رو می کشیدن. این هم تیغ موکت بری و پنجه بوکس رو در میاورد. بعد هم معمولا هر کدوم تعدادشون بیشتر بود و زورشون می چربید می گرفتند ملاج یارو رو اونقدر می کوبیدن به دیوار که متلاشی بشه و یارو بمیره.
نیروی انتظامی هم که معمولا چشمش دنبال زلف و کاکل بنده بود و خار مادر کل ملت رو ترتیب می داد و …ون جمیعا جمیعات ملت شهید پرور دلاور می گذاشت دخالت که نمی کرد هیچ اصولا آفتابی هم نمی شد.
خلاصه…ملت می مردن یا تکه پاره می شدند. مقادیر معتنابهی فحش های مهوع به همدیگه می دادند. از هیچ کاری هم دریغ نمی کردند. جریان چیزی بین پنج دقیقه تا کمتر از یک ساعت معمولا طول می کشید. و…هر کسی می رفت سی خودش.
….
یه بارش که از همیشه بامزه تر بود یکی از طرفین (با ادب بخواهیم باشیم) بیضه های طرف رو گرفت توی دستهاش و فشار داد تا جیغ طرف در اومد و یه ریش سفیدی پا در میونی کرد و گفت خجالت بکشین…غایله خوابید.
معمول ترین سوژه ها اختلافات ناموسی و مواد مخدر و شرط بندی و گاها قمار بودند. گاهی هم طرفین به هم چپ نگاه کرده بودند یا بعضی اوقات اصلا دلیلی نداشت….
فقر فرهنگی و اقتصادی چه می کند…
….
غرض از روده درازی این که اگر می خواستند به روش عهد لویی سیزدهم رفتار کنند احتمالا توی این مایه ها از آب در می اومد:
-بسیار مفتخرم حضور انورتان عرض کنم تمایل دارم ملاجتان را به دیوار بکوبم.
-مراتب امتنان من را حضور خانواده ی محترم برسانید و بفرمایید معروضم بسیار خوشوقتم فرزند برومند آن بانوی مکرمه ملاج من را متلاشی می نمایند. (رو به جماعت چاقو و زنجیر به دست) و شما مراتب تاسف من را بپذیرید که خلاف تمایلتان در انتظار عبثی خواهید بود و مقدم بر این که به دست شریفتان به قتل برسم ملاجم توسط این جوانمرد معظم بر این دیوار خرد خواهد شد!!!

(باقیش رو جهت ادب و خاص ملت زیر هجده سال درز گرفتیم دیگه…آقایون لات جوانمرد فقط و فقط به جون همدیگه که کار ندارند! خودتون باقی مکالمه رو حدس بزنین.)

من اگه باشم به دومی رای می دم. برای ادبیات جامعه بهتره. خصوصا جامعه ای که یکی از روزمره های ملت دعوا و فحش و فضاحت و ضرب و شتمه. در این صورت اصولا به فرهنگستان فارسی هم نیازی نبود. کوچه و بازار و خیابون می شدند سالن آکادمی!
—-

از بزرگترین لذت های زندگی من قهوه خوردن و رمان خوندنه. کلاسیک و…غیر کلاسیک.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: در پاسخ به آقای امید, کار من در زمینه ی فرکانس رادیوایی مخابرات سلولیه. ایران روی شبکه ی سلولی کار می کردم. اینجا روی گوشی کار می کنم.

غر غر

Posted by کت بالو on May 21st, 2008

اینجوری می شه که ريیست فکر می کنه معجزه می کنی!!!

سه چهارباری که قرار بود اسلاید تهیه کنم این کار رو در اسرع وقت انجام دادم. آخرین بار که با رییسم نشستیم که حرف بزنیم کدوم کار برای من بهتره رییسم گفت هر کاری که باشه نهایتا انجامش می دی. پس تصمیم بگیر کدوم کار بیشتر به دردت می خوره.

حالا دیروز یه ایمیل زده که یه سری اسلاید برای جمعه درست کنم که رییسم روز سه شنبه برای یه جماعت بزرگ ارایه کنه!!!!!!!!

ولله خوش خوشانم شده بود وقتی بهم گفته بود هر کاری بهم واگذار بشه رو انجام می دم. منتها از دو تا چیز می ترسیدم. اولش این که چه جور کاری بهم واگذار بشه. مهم و اساسی و چشمگیر یا فقط هر کاری که عین آچار فرانسه قرار باشه یه کسی انجامش بده و ملت دم دست نباشند. دومش هم این که یهو اینجوری فوری و فوتی یه کاری بهم واگذار بشه!

غر غر ها یک طرف..اما شده تا صبح بیدار بمونم هم کاره رو انجام می دم و نسخه ی چرکنویس رو تا فردا عصر می دم به رییسه. فردا عصری باید واسه ی یک کاری که خیلی می خوامش با رییسه چک و چونه بزنم. 
کار قبلیه رو که می خواستم -با این که حدس می زنم یکی دیگه هم خیلی می خواستش و تقریبا هم گرفته بودش- به ضرب و زور و توی رودرواسی از رییسه گرفتم.

ببینیم این یکی چی می شه.

به شدت سرم شلوغه اگه خیلی دیر به دیر آپدیت می کنم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

آنتوانت

Posted by کت بالو on May 13th, 2008

خانومی که برام بند و ابرو می کنه سه هفته پیش عمل کرده و رحمش رو برداشته. خدا حفظش کنه یه خانوم قشنگیه که چهل و یکی دو سالشه و رومانیاییه و یه دختر بیست و دو ساله داره.

شانسی وقتی امروز رفتم سلمونی خانومه بعد از عملش اومده بود.
می گه قبل از برداشتن رحمش هر دو هفته یه بار پریود می شده و درد داشته و می گه خوشحاله که رحمش رو برداشته. تنها موضوع اینه که دیگه بچه دار نمی شه. می گه که نمی خواد هم بچه دار بشه چون یه دختر داره.

بهش می گم دوست پسرت چطور. می گه واقعیت اینه که پسره سی و یک سالشه. طبیعیه که بخواد تشکیل زندگی و خانواده بده. می دونم که برای همیشه با هم نمی مونیم. فقط دارم در زمان حال لذتش رو می برم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

همه چیز از همه جا

Posted by کت بالو on May 11th, 2008

اولا دختر آقای جورج دبلیو بوش عروسی کرد. ایناهاش:
http://www.msnbc.msn.com/id/24554488&GT1=43001


ثانیا این لیست پر طرفدارترین اسامی سال ۲۰۰۷ هست.
http://www.msnbc.msn.com/id/24555714&GT1=43001

ثالثا برنده ی امسال مجله ی پلی بوی یه دختر کانادایی بود. این هفته از اخبار مهم رادیو بود. ایناهاش:
http://www.thestar.com/News/GTA/article/424039

رابعا تیم کاریمون دوشنبه ساختارش تغییر می کنه. لینک نداره این یکی!!!

خامسا حالا که دو سه هفته ای هست حرف از اومدن آی فون به کاناداست ارب نتورک می خواد نرم افزار تلویزیون زنده ی موبایل برای آی فون بده. ایناهاش:
http://www.fiercemobilecontent.com/story/orb-networks-debuts-live-tv-app-for-iphone/2008-05-09?utm_medium=nl&utm_source=internal&cmp-id=EMC-NL-FMC&dest=FMC

اپل می گه این ها لیست نرم افزارهای پر طرفدار روی آی فون هستند:
http://www.fiercemobilecontent.com/story/apple-counts-down-top-10-iphone-web-apps/2007-12-07?utm_medium=nl&utm_source=internal&cmp-id=EMC-NL-FMC&dest=FMC

سادسا افزایش تقاضا برای وی باعث شده آقای یامایوچی پولدارترین آدم ژاپن بشه. آقای یامایوچی هشتاد ساله حدود هشت میلیارد دلار می ارزه. ایناهاش:
http://www.reportonbusiness.com/servlet/story/RTGAM.20080508.wnintendorich0508/BNStory/Business/?cid=al_gam_nletter_dtechal

نوشتن این پست بسیار سخت و طاقت فرسا بود. شرط کرده بودم حتی یک اظهار نظر از خودم نکنم و فقط و فقط نقل واقعیت کنم!!!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

بهار مست

Posted by کت بالو on May 6th, 2008

اسمش هر چه که هست عقل و خرد نیست که هر چه بود تا پیش از دیروز بود. که هر چه بود کوتاهتر از عمر سال بود و به بهاری تازه شد.

که حالا گیریم هوای بهار هم بی تاثیر نبوده باشد باران را که چاره خواهد کرد و طوفان را. که حالا گیریم به بهاری تازه شده باشد زمستان اش در پی است و حالا…گیریم عمری هم بهار زمستان شده باشد این فراموشی را بخشایش نشاید که هر بار از پی زمستان بهاری ست تا عمری ست و نفس باید کشید. نفس…نفس…

این هوا…باز هوای بهاری ست. دل چه پیر و چه جوان…به دیدن لاله ای سبکسر می شود و بهار مست و …به چهچهه بلبلی دلباخته و بوالهوس…

بیا یک شو منور کن اطاقم  
مهل در محنت و درد فراقم 
به طاق جفت ابروی تو سوگند 
 که همجفت غمم تا از تو طاقم 

(باباطاهر)

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

سر کاری های کتبالو

Posted by کت بالو on May 3rd, 2008

ولله حاضرم به تمام مقدسات دنیا قسم بخورم آخرین کسی هستم که فکر کنه بدون ازدواج بچه دار شدن کار بی تربیتی ایه! حاضرم بنویسم و امضا بدم که ازدواج و بچه دار شدن دو موضوع کاملا جدا هستند و به هیچ عنوان لازم و ملزوم همدیکه نیستند. می شه بر حسب اتفاق بعد از ازدواج از همون آدمی که زنش شدی بچه دار بشی. می شه هم اصلا ازدواج نکنی و از هر کی خوشت اومد و دلت خواست بچه دار بشی. می تونی هم با یه آقای دیگه ازدواج کنی و اگه دوست داشتی از یکی دیگه بچه دار شی. به هر حال…اتفاق اتفاقه. می افته. یه لجظه است. منتها وقتی شنیدم بریکا خانوم که کاتولیک متعصبی بود و رپیس رییس قبلی من بود بدون این که ازدواج کنه حامله است اصولا نتونستم در برابر احساس عجیب و غریبی که داشتم مقاومت کنم! عجب رسوایی بزرگی… هممممم…در این که بریکا خانوم کاراکتر جالب قابل مطالعه ای است شکی نیست. در این هم که به نسبت توانایی هاش بسیار موفقه هیچ شکی نیست. در این هم که یه جورایی تحسین اش می کنم هیچ شکی نیست. اما…عجب ارقه ایه!!! من بی گناه رو لااقل پنج ماه یه لنگه پا منتظر نگه داشت معلق! آقا جیمیه رو بی این که آخ بگه ناک اوت کرد و خودش شد رییس آقا جیمی! کل تیم رو زیر و رو کرد و به هم ریخت. باعث استعفای من -اول از همه- و بعد به ترتیب حداقل سه نفر دیگه شد!! حالا هم خانوم چهل ساله ی کاتولیکَ از یه غریبه ای چیزی حامله شد!!!! تازه…می دونم قبلش دوست دختر یه اقای ایتالیایی توی همون شرکت بوده که بعدش که رییس -همرده ی جیمی- شد دیگه جواب سلام یارو رو هم نداد. خلاصه…صادقانه بگم. حاضرم تمام آرزوهام رو با دست خودم به خاک بسپارم و تشییع کنم اما هرگز مثل بریکا خانوم نباشم. ولله بسیار بسیار صادقانه بگم…تنها کاریش که من رو به استفراغ ننداخت همین حامله شدن خارج از ازدواجش بود. …. با زرنگ بودنش مشکل ندارم. با این همه ناتو بودن بی قدر و ارزش اش مشکل دارم. …. کل ملت تیم به عذابند. کل ملت تیم بهم می گن بهترین کار دنیا رو کردم که رفتم.

 —

 هوررررررااااا… اون پسر چینیه که چهار سال پیش کار آموزم بود توی همین شرکتی که الان هستم کار می کنه. هفته ی قبل اومد پیشم. ام بی ای قبول شده. دو تایی کلی خوشحال و شادان شدیم. براش یک رفرنس عالی دادم و طبق معمول انشا رو نوشتم و برام غلط گیری و تصحیح کرد. یه بار دیگه به این نتیجه رسیدم لامصب عجب زبان انگلیسی قشنگی بلده. می ره لندن. قول داده دوباره بر میگرده. … بهترین قسمتش: دیگه حتی به پیوستن به ارتش فکر هم نمی کنه.

 —

 از بامزه ترین جریانات روزگار اینه که سر کار اخیرم هم یه مارتین هست. 🙂 مارتین قبلیه بور و سفید بود. شکل ماست و سکنجبین تقریبا. به همون بدریختی هم. مارتین جدیده سیاه پوسته. حدودا بیست سالی هم از من بزرگتره. تاریخ از جایی شروع می شه که مارتین خان انگلیس بوده. به همین دلیل اصلیت مارتین با وجود هیکل بزرگ و لب های بسیار کلفت آفریقایی به جایی قبل تر از انگلیس برنمی گرده. حالا گیریم طرف خودش رو به در و دیوار بکوبه که اصولا انگلوساکسون ها بین شون سیاهپوست هیکلی و لب کلفت و مو وزوزی وجود نداشته. نهایتا طرف می پذیره که اینها مال ماقبل تاریخ بوده و نقطه ی شروع تاریخ رو اشتباه برداشت کرده! خلاصه…این مارتین پنجاه ساله ی انگلیسی الاصل با هیکل بزرگ و لب پایینی به شدت درشت و دندانهای (به گمانم) مصنوعی و به شدت طرفدار فوتبال دینش چی باشه خوبه؟! مسلمون؟ …خیر…بودایی؟…اصلا…مسیحی؟…اون که اگه بود دیگه پرسیدن نداشت..کلیمی؟…خیر….بی دین؟…حاشا و کلا… مارتین انگلیسیه بهاییه!!!!!! یه کمکی فارسی بلده. غذاهای ایرانی رو می شناسه. روزه می گیره. سالشون از روز اول فروردین شروع می شه و….بله…بهاییه.

  دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار