زندگی ام
کت بالوی متفکر June 21st, 2008چیزی که خیلی باعث خوشحالی منه اینه که طی سال های سال پروسه ی یادگیری و سرعت انتقال من در حال حاضر تفاوتی با دوران دبیرستان که نکرده هیچ به نظر خودم بهتر هم شده.
اصولا با گذشت زمان گذشته از یه دوره ی رکود که داشتم باقیش بهتر و بهتر بوده.
اگه بخوام بدترین دوران زندگیم رو اسم ببرم از هجده سال تا بیست و هشت سال رو انتخاب می کنم. و بعد از اون دوره ی دوازده تا چهارده سالگی ام. بدترین نا آرامی های روحی مداوم و مزمن رو در اون زمان ها تجربه کردم. از بیست و هشت سال تا به امروز همه چیز بالا و پایین رفته. روزهای تلخ و شیرین و آرام و نا آرام وجود داشته. اما یه بهبود تدریجی طی این شش سال در من وجود داشته.
با خودم بهتر و بهتر رفتار می کنم. خودم رو بیشتر و بیشتر دوست دارم و می شناسم.
می فهمم چی خوشحالم می کنه و چه چیزی و چه کاری باهام سر سازگاری نداره. مهم تر از همه تغییر در طی مسیر زندگی رو می فهمم. تغییر در خودم رو و در اطرافیانم رو و در محیطم.
مشکل اعتماد به نفس هنوز هم بفهمی نفهمی وجود داره. میاد و می ره. کمتر شده اما به کل از بین نرفته. انگار در من ریشه داشته باشه. برای مبارزه باهاش کارهای عجیب و مختلفی می کنم. مبارزه هست و نیست.
…
خود نفس مبارزه عجیبه و گاهی بی ثمر.
اولین باری که یادم میاد با خودم مبارزه کردم هنوز مدرسه ی ابتدایی بودم. کلاس پنجم شاید یا کوچک تر. به نظرم اومد بزرگ شده ام و دیگه نباید برنامه ی کودک ببینم! دو روز مبارزه کردم که برنامه کودک نبینم!!! روز سوم ساعت پنج بعد از ظهر بی خیال مبارزه شدم.
سال ها بعد اصلا نمی دونستم برنامه کودک چه ساعت هایی پخش می شه و کارتون هاش چی هستند.
بعد از بیست و دو سه سالگی و خصوصا دو سه سال اخیر خیلی یاد این تجربه می افتم.
گاهی اوقات طبیعتمون ما رو به ما دیکته می کنه. مبارزه مفهومی نداره. زمان و رشد ما طی زمان حلش می کنند.
—
طی دو سه سال اخیر و خصوصا همین امسال احساس می کنم قدرت فراگیری ام و سرعت انتقالم هیچ تفاوتی با دوره ی دبیرستان نکرده و شاید بهتر هم شده.
اضطراب کمتری دارم. آروم ترم و با خودم رفیق تر. از دغدغه ی فکری کنار می کشم و از هر موقعیتی که فکرم رو مشغول کنه. تمرکز پیدا کرده ام و…اینه که کمک می کنه.
می خواستم خودمحور بشم…شدم. نسبت به گذشته خیلی خیلی از خودراضی تر هستم و…به هر حال یاد گرفتم قبل از هر کسی باید یاد بگیرم با خودم زندگی کنم. و حالا….از گذشته قشنگ تر و بهتر با خودم زندگی می کنم.
…
همیشه فکر می کنم به این که بزرگترین دلیل این که شیر در بسیاری افسانه ها سلطان جنگل هست وحدت وجود شیر هست.
و فکر می کنم به منزلگاه بعدی زندگی ام.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
June 21st, 2008 at 1:37 pm
az hame mohemtar oon rezayate hast ke az khodet dari. 🙂