از نمایشنامه ی داستان خرس های پاندا
دستهبندی نشده June 26th, 2008نوشته ی ماتیی ویسنی یک…برگردان تینوش نظم جو…
صدای زن روی پیغام گیر: خب معلومه که امشب شب شیشم مونه. مگه من الان با تو نیستم؟ خواهی دید که شب زیبایی داریم. تو دستکش هام رو روی بالش و پنج شبی که با هم گذروندیم رو با خودت داری. خب حالا چراغ ها رو خاموش کن. تو باید یاد بگیری که سکوت رو گوش کنی. روی تختخوابت دراز بکش…چشماتو ببند…و فقط به سکوت گوش کن..دیگه هم دست به این دستگاه نزن….با هم به سکوت گوش می کنیم. باشه؟ تو باید تصور کنی که این سکوت صدای منه. که این سکوت خود منم. می فهمی؟ همین جوری بمون و تکون نخور. این سکوتی که نوازشت می کنه خود منم. آروم باش. من با توام…گوش کن…
{نوار پیغام گیر همچنان جلو می رود و او سکوت ضبط شده روی نوار را گوش می دهد.}
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار