سیاسی اقتصادی فرهنگی

Posted by کت بالو on October 30th, 2008

میون میونجی انتخابات آمریکا عاشق این جو لوله کش شده ام. اتفاقا اون مناظره ای که برای اولین بار پای جو لوله کش به جریانات دعوای دموکرات ها و جمهوری خواه ها رو باز کرد رو نگاه کردم. راستش تا روز بعدش فکر نکردم راست راستی جو لوله کش وجود داشته باشه تا این که رفتن و پیداش کردن و شد چهره ی سرشناس انتخابات آمریکا. دلم می خواد بدونم به مک کین رای می ده یا به اوباما 

…. 

کیف می کنم شونزده تا هواپیما و اتوبوس و موتورسیکلت تروریستی دوباره بنگ بنگ بنگ خودشون رو بکوبونن به در و دیوار ساختمون های آمریکا که ملت بدو بدو برند و گله گله به مک کین رای بدند! واسه من فرقی نمی کنه. اصول دموکرات ها و لیبرال ها رو دوست دارم و کلا محافظه کارها رو خیلی نمی پسندم. خصوصا که از همین حالا و بی خجالت طرفدار جنگ و اقتصاد آزاد هستند و آرامش فکری من رو به هم می ریزند.بامزه اینه که بیل کلینتون که هیچی کالین پاول هم رفته توی جبهه ی اوباما. 

 به به…از یکشنبه تا امروز دلار کانادا پنج سنت افزایش قیمت داشته! وقتی اقتصاد این شکلی عین کشتی گرفتار طوفان می شه کلی مشعوف می شم. اصولا از عدم تعادل و غیر قابل پیش بینی بودن چیزی لذت می برم!رکود هنوز شروع نشده ولی نشانه ها و پیامدهاش دیده می شند. رکود ها به طور متوسط نه ماه طول می کشند و به طور متوسط شش ماه مونده به تمام شدن رکود قیمت سهام ها شروع می کنه به بالا رفتن. بدبختی اینه که ملت مونده اند رکود بالاخره شروع شده یا نشده یا شروع نشده تموم شده یا…تا این که…بفرمایید: در سه ماهه ی سوم سال GDP آب رفته که ممکنه به هر حال نشونه ی رکود باشه. باید صبر کرد و نتیجه ی سه ماهه ی بعدی رو دید. عقیده ی بنده اینه که سهام باید خرید. وقتی می رسند به مرز پایینی شون طبق قوانین احتمالات و آمار نوبت اینه که سیر صعودی رو شروع کنند. علیرغم عقیده ام مشکلم اینه که پول برای خرید سهام ندارم.  

 فعلا سهام های من توی کلاس دو هفته ی متوالیه که کمترین ضرر رو داشته اند. کلی خوش خوشانمه. 

 خیر…کتاب جدید رو هنوز شروع نکرده ام. منتظرم این صد هزار صفحه داکیومنت و این سه هزار صفحه کتاب علمی (!!) تموم بشند. 

 دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on October 26th, 2008

عرض شود خدمتتون که می شه اگه می دونین بفرمایید که هر کسی به طور متوسط چند تا لباس راه راه قهوه ای و سفید داره؟امروز اومدم لباس هام رو بریزم توی ماشین لباسشویی. دیدم توی بلوز راه راه قهوه ای و سفیدم نوشته فقط با رنگ مشابه شسته شود!!

 —-

فسقلی ها بزرگ می شند. قد گوجه سبزن اولش. همه شون ترش و گس. آخر سر می شن یه هندونه ی گنده. در بسته! انشالله قرمز و شیرین.

—-

قد یه عالمه داکیومنت می خونی فقط و فقط واسه ی یه صفحه اسلاید یا ایمیل یا فقط یه جمله.عینهو کوکوی بادمجون می مونه. دو کیلو بادمجون شایدم بیشتر رو سرخ می کنی و له می کنی واسه چس مثقال کوکو.یا حالا شاید بورانی اسفناج. یه قابلمه ی گنده اسفناج می شه یه ظرف فسقلی بورانی.

—-

بسیار مشغولم. بسیار زیاد.

—-

احساس می کنم بدنم شده عین حلزون! سه هفته است فعالیت بدنی ام به حدود های صفر کلوین رسیده. خدا رحم کنه.—-کتاب جدید گروه کتابخوانی مون هست Moscow Rules. دل توی دلم نیست شروعش کنم و تمومش کنم. به دو دلیل شروعش نمی کنم. کتاب Automatic Millionaire باید تموم بشه و…به اندازه ی هزار تا از همون اسلاید و ایمیل و جمله ها باید توی سه هفته ی آینده اماده کنم که برای هر کدومشون باید صد صفحه ای داکیومنت بخونم و دو سه تایی تست کنم!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

نیکسون و فورد و شاه و حاج آقا و حاج خانوم

Posted by کت بالو on October 24th, 2008

ایناهاش: نقش نیکسون و فورد در تضعیف شاه.برای آدم های بی حوصله تر از خودم در یه جمله بگم که از یه سری اسناد محرمانه و طی پژوهش های اندرو اسکات کوپر در روزنامه ی میدل ایست ژورنال معلوم می شه که شاه فرد اصلی ای در اوپک بود که قیمت نفت رو بالا نگه می داشت و بنابراین به ضرر آمریکا بود و اوضاع اقتصادی دنیا رو هم داشت به هم می ریخت. آمریکا هم یواشکی با عربستان سعودی ساخت و پاخت کرد و عربستان تولید نفتش رو بوووووووم برد بالا. قیمت نفت هم گروووومب اومد پایین. شاه هم که از درآمد نفت برای مدرن سازی ایران استفاده می کرد وحشت کرد و یه رژیم اقتصادی جدید اتخاذ کرد که بنابراین باعث بی اعتمادی سرمایه دار ها و بنابراین بیکاری و نارضایتی شد و….انقلاب شکوهمند اسلامی پیروز شد.

—-

اندر احوالات حاج آقا و معشوقه ی محترمه ی ایشون (که از نگرانی و اضطراب این که عاقبتشون در جامعه و نظامی که ساخته ی خودشون هست چی خواهد شد نتونستم فیلم رو تا آخر ببنیم) خدمتتون عرض کنم آخرین کسی هستم که ارتباط نامشروع رو زیر سوال ببرم; حاج آقا مثل شاخ شمشاد بالغ و عاقل, حاج خانم هم از حاج آقا بالغ تر و عاقل تر, و خدا رو شکر بچه سال نبودن. حاج آقا راضی حاج خانوم راضی گور بابای هر چی ناراضی. خانوم شوهر داشته و دو فرزند باز هم مساله ی مهمی نیست. خصوصا اگر ارتباط با حاج آقا, به خانم در جهت رسیدگی به شوهر و فرزند کمک کند, که اصولا ارتباط را مستحب هم می کند به فتوای بنده.منتها مساله در برخورد نادرست جامعه ی قبیله ای است و قانون, با ارتباطات خارج از چارچوب زناشویی. مهم تر از آن مساله در یک بام و دو هوای دو آتشه ی حاج آقا و حاج خانوم است در پذیرش یک هزارم همین برای ملت همیشه در صحنه!اگر حاج خانوم و حاج آقا از منجیان پر و پا قرص امر به معروف و نهی از منکر(از نوع نماینده ی مستقیم تام الاختیار حضرت حق روی زمین) نبودند بنده صاف می رفتم در جبهه شان و حمایتشان می کردم…توپ. حالا که هر دو از نمایندگان فعال تام الاختیار پروردگار بزرگ جبار هستند, فقط و فقط دلم نمی خواهد سنگسار شوند و اعدام. وگرنه نظام منتخبشان و جامعه ی دست پرورده ی خودشان بگیرد و هر غلطی می خواهد به سرشان بیاورد. بنده را هم در جریان آدامه ی اخبار قرار بدهد.والسلام.دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدارپیوست: عرض شود حاج آقا همشهری گل آقای ما هستند. حالا ما بد به دلمون راه نمی دیم. گویا همین یک همشهری ناخلف از آب در آمده به گواهی خود گل آقا.

گلودرد

Posted by کت بالو on October 8th, 2008

ملت مشنگ!!!

تلفن زده ام به دکترم وقت برای امروز یا فردا بگیرم برای گلودرد. منشی می گه امروز و فردا تمام وقت های دکتر پره. چرا زودتر تلفن نزدی!؟

دقیقا آدم چطور باید از هفته ی قبل خبرداشته باشه که قراره روز چهارشنبه ساعت شش صبح گلوش درد بگیره!؟ وقت واسه سزارین یا جراحی پلاستیک که نگرفته ام. گلودرده!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

سیاسی اقتصادی اجتماعی

Posted by کت بالو on October 6th, 2008

جریان وزیر دولت کانادا که پرونده های محرمانه ی وزارت رو جا گذاشته بود خونه ی دوست دخترش رو احتمال زیاد ملتی که در کانادا هستند حد اقل به وضوح یادشونه.
خانومه خاطراتش رو نوشته و کتاب کرده. زد و بند های قشنگ پشت پرده اش جالبه اینطور که از خلاصه ی داستان بر میاد.
من از کل مقاله عاشق این قسمتش شدم و شیوه ی بیان خانومه:
She said there were other people at the meeting, including four “very pretty, rather scantily clad, and quite alluring” young women. During the evening, according to Ms. Couillard, Mr. Bernier surreptitiously kissed her on the cheek. She said she angrily told him she was not “doing Kevlar’s bidding.”
به شخصه اگه پول و مقام داشتم و سه تا زن -یا مرد- جوون و خوش تیپ و اغواگر  نیمه برهنه می اومدند که با من قرارداد امضا کنند و می دونستم به یه اشاره سر از اتاق خواب در میارند شک دارم اصولا هوش و حواس برام می موند! حالا بگیر و برو تا ته مطلب.
—-

عضو یه وبسایتی هستم که روزی یه اصطلاح اقتصادی رو با معنی اش و یه مقاله اش برام می فرسته. امروزی اش با کمال تعجب چیزی بود که فکر می کردم با توجه به اوضاع اقتصادی آمریکا -در نتیجه کل دنیا- بچه های دبستانی هم بنا به توفیق اجباری یادش گرفته باشند:
Credit Crisis: A crisis which occurs when several financial institutions issue, or were sold through securitization, high-risk loans that start to default. As borrowers default on their loans, the financial institutions which issued the loans stop receiving payments. There follows a period in which financial institutions redefine the riskiness of borrowers, making it difficult for debtors to find creditors.

گفتم…جهت اطلاع.
باز هم محض اطلاع نقل قول از همون جا:
For example, banks will charge teaser rates on loans, but when the initial low payments change, they become too high for borrowers to pay. The borrowers default on the loans, while at the same time the collateral has dropped in value. If enough lending institutions reduce the number of new loans issued, the economy will slow down, making it even harder for other borrowers to pay their loans. 

نظر بنده اینه که اگه کسی صد و پنجاه هزار دلار پول نقد و اندکی قدرت ریسک و کمی حوصله داشته باشه و امکان خونه خریدن در آمریکا رو داشته باشه خوبه این صد و پنجاه هزار تا رو تبدیل کنه به یه خونه در آمریکا. از دو سه سال دیگه باز املاک قدر و قیمت قبلی خودشون رو پیدا خواهند کرد اگه غلط نکنم.
بنده صدو پنجاه هزار تا نقد ندارم. وگرنه ریسک پذیری ام شاهکاره!.
—-

اندر حکایت ریسک پذیری معلممون گفت تقریبا یه نمه خل و چل می زنم! تستی که ملتین معمولا بین دوازده تا شونزده از بیست و یک نمره ی ریسک پذیری انتخاب می کنند من بیست از بیست و یک انتخاب کردم.
باز هم اندر حکایت همون تمام انتخاب های -طبعا بسیار ریسکی بنده- با درصد های بیست یا بیست و خرده ای با کله در حال ضرر دادن هستند.
خودم؟ خوش هستم و خندان و شادان.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار