اتل متل توتوله
دستهبندی نشده November 27th, 2008بعله…تروریست ها ریخته اند توی هتل های لوکس هندوستان و پدر صاحب بچه رو در آورده اند! یه عده رو کشته اند یه عده رو مجروح کرده اند و یه عده رو گروگان گرفته اند.
اصولا نمی فهمم چرا دقیقا و نمی تونم بفهمم قضیه از کجا آب می خوره و نهایت کار به نفع کی می شه.
قبل از انتخابات آمریکا اگه بود می گفتم خود آمریکایی های محافظه کار بوده اند برای این که انتخابات رو برنده بشند.
مسوولیتش رو یه گروه مسلمون به نام دکان مجاهدین به عهده گرفته.
….
ولله از جریانات هند نمی دونم چرا همه اش یاد شعر اتل متل توتوله می افتم! شاید چون شیر گاو حسن رو می برند هندستون!!! غلط نکنم لابد قبل از تمام این جنگ و جهاد ها بوده
—
وقتی از آدم ها سوالی می پرسی می بینی که بعضی ها پوزخند بهت می زنند و یه جمله ی بی معنی می گند که دقیقا این رو القا کنند که چطور تو جواب رو نمی دونی. چقدر خر و کودنی و چه سوال های احمقانه ای می پرسی. اصلا ارزش نداری بهت جواب بدیم.
بعضی های دیگه برات یه کتاب توضیح می دن که گاهی اصلا ربطی به چیزی که پرسیدی نداره و گاهی هم برای جواب سوال فقط یه کلمه از اون کتاب کافیه . فقط می خوان بگن این سری اطلاعات رو دارند.
بعضی ها معذب می شند. انگار فقط بخوان به سرعت از سرشون باز کنند جواب رو می دن.
بعضی های دیگه باورشون نمی شه آدم حسابشون کردی و ازشون چیزی پرسیدی. هول و دستپاچه می شند و تمام اطلاعات رو می ریزند بیرون و بعد از تموم شدن جریان هم ششصد تا کتاب و مقاله می خونند و مکمل پاسخ رو تا مدت های مدید برات می فرستند.
بعضی ها -مهم نیست چی پرسیده باشی- می خوان حتما بکشونندش به اختلاف نظر. باهات مخالفت کنند و بعد به جای این که به سوال فکر کنند و جوابش , برحق بودن خودشون و باطل بودن طرف رو استنتاج کنند.
یه عده ای هم هستند که گوش می دن یه لحظه فکر می کنن که بدونن چرا سوال رو پرسیدی و دنبال چی می گردی. بعد توی یک یا دو جمله بهترین جوابی که بتونند رو بهت می دن. اگه جواب رو ندونند می تونند بگند کی جواب رو داره یا از کجا می شه پیدا کرد. مطمین می شند مشکلت حل شده و…حتی اگه جواب رو نداده باشند هم یه تجربه ی قشنگ از یه بحث کوتاه یا بلند رو توی ذهنت باقی می گذارند.
قوی ترین و بی نقص ترین آدم ها معمولا توی دسته ی آخر پیدا می شند.
باقی دسته ها رو اگه کمی باهوش باشی می تونی با تلنگری خردشون کنی.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
November 28th, 2008 at 10:56 am
کتبالو جان، این پاراگراف آخر شدیدا به دلم نشست!
من خیلی بعد جور حرصم میگیره وقتی از یکی یه سوال میکنم بعد یارو – با کمال حسن نییت و فقط از روی خوشبینی – این سوال محترمانرو میپرسه: “چطور؟” عجیب به این کار حساسیت دارم! برای همین اصلا خوشم نمیاد کسی حتا فکر کنه، که فکر کنه من برای چی سوال کردم!