سرنوشت

Posted by کت بالو on February 25th, 2009

فکر می کنم می دونم دلیل هر کاری که می کنم چی هست. می دونم کجا ایستاده ام. می دونم کجاها رو در حق خودم کوتاهی کرده ام. می دونم می خوام به کدوم سمت برم و می دونم می خوام چه وقت کجا ایستاده باشم.

تنها محاسبه نشده ی معادلات سرنوشته و…من که می خونم…

چرخ بر هم زنم ار جز به مرادم گردد…

افزودن اندکی مادر قحبگی به دستور طبخ غذای زندگانی الزامی است. هنرش اگر باشد.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

عجبا….

Posted by کت بالو on February 22nd, 2009

هیچی…بدون شرح!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

شش ماه آینده

Posted by کت بالو on February 18th, 2009

آقا رییسمون مرتبه ی قبل گفت باید در ارتباط با تیم بیزنس به جای زبون تکنیکال زبون بیزنس به کار ببری و از دید اونها نگاه کنی.

بعد از شش ماه این مرتبه گفت عالیه. حالا داری تقریبا کار اونها رو براشون انجام هم می دی.

برای شش ماه آینده باید تمرین کنم با اطلاعات ناقص یا بهتر بگم فقط با قسمتی از اطلاعات تصمیم بگیرم و منتظر کلیه ی اطلاعات نشم.
پرزنتیشن ها از حد انتظار رییسم فراتر بوده. برای شش ماه آینده باید تمرین کنم توی یه نصفه روز سخت ترین پرزنتیشن رو با هر میزانی از اطلاعات سر هم کنم!

و…

برای شش ماه آینده باید تمرین کنم وقتی کسی چیزی می پرسه دقیقا برای چی داره اون رو می پرسه که جوابی که باید بشنوه رو بهش بدم! ولله این یکی رو دقیقا دو هفته پیش خودم توی دهن رییسم گذاشتم! واسه این که توی میتینگ که طرف ازم سوال پرسید نمی دونستم برای چی داره می پرسه و…بعد از میتینگ دقیقا همین رو به رییسه گفتم.

من خنگول.

….
گمونم منظور رییسه مودبانه اینه که در شش ماه اینده جرات و هنر ..س شعر گفتن پیدا کنم.

رییسه اینقدر قربونم رفت که از دوشنبه تا حالا اعتماد به نفسم سه سر و گردن از خودم بالاتر قد کشیده.

عحب…مهری مهرنیا در گذشت.

اون جشنواره ی سال هشتاد و سه رو دیدم. کاش نمی دیدم. تصویر رقت انگیزی از مهری مهرنیا در ذهنم موند. بعد از سال های سال دیدنش در سینما و تیاتر انصاف نبود هر بار اسمش رو می شنوم یاد تصویری ازش بیفتم که دوست ندارم.

روحش شاد. یادش پایدار.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

عجایب خلقتی دیدم…

Posted by کت بالو on February 11th, 2009

یه برنامه گذاشته تلویزیون در مورد مرد اختاپوسی.

عجیب الخلقه است و از شکمش سه تا پا و یه گوش و دو تا دست سبز شده!

حالا توی یه جزیره دور از مردم زندگی می کنه. زن داره. همسرش قبلا دستیار جادوگر بوده. یه دختر هم داره! جالبه که همسر و دخترش خیلی هم با محبت باهاش رفتار می کنند.

دوره ی آخر زمون همینه!

خدا خواب دیدن امشب من رو به خیر بگذرونه!

جزییات رو اگه می خواین بدونین روی اینترنت فراوونه. من زدم یه کانال دیگه!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

بابالنگ دراز بی ناموسی

Posted by کت بالو on February 8th, 2009

ظهری مهمون دارم. ساعت هم نزدیک یازده و بیست دقیقه است. جای هر کاری یه رفیق نااهل که عکس کارتون گذاشته بود روی وبسایتش باعث شد کار و زندگی رو ول کنم بگردم دنبال کارتون بابالنگ دراز.

قسمت هایی از کارتون که به تشخیص از ما بهتران برای چشم های ما دخترهای ایرانی نبود.

…تمام قسمت های بی ناموسی عشق و عاشقی…

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

تین ایجرها

Posted by کت بالو on February 6th, 2009

ولله بنده رو یاد رفیق بد و ذغال خوب انداخت!

تین ایجر که باشی خود به خود بی نقاره عربی می رقصی. (فارسی بخوایم بگیم) فن آوری پیشرفته هم که کمک می کنه. حکما از خودت عکس لختی می گیری یا از عضو شریفت عکس می گیری پخش و پلا می کنی بین ملت.
درست به سادگی و سر راستی دو دو تا چهار تاست.

تین ایجر بودن و تین ایجر داشتن جفتش سخته.
مشکلش عکس لختی نیست. مشکلش اینه که می شه از تین ایجر سواستفاده کرد و یا ممکنه رشد جسمی و جنسی و روحی اش مشکل دار بشه.

خداوندگار عالم خودش تمام تین ایجرها رو از جمیعا جمیع بلایا مصون بدارد. گرچه خیلی به خداوندگار عالم امیدوار نیستم. اگه می خواست خودش مسوولیت تین ایجر ها رو عهده بگیره قطعا این همه هورمون ناجور رو -که خود خدا هم از پسشون برنمیاد- وووووری سرازیر نمی کرد توی جون اون طفلک ها.

اصولا هرچه فریاد دارید بر سر خداوندگار عالم بکشید. گرچه توی هر کتابی که فرستاده یه تبصره بشارت داده که صداتون در بیاد و جاتون توی جهنم داغ جزجزیه…تا ابد الآباد!!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

یه چل تکه ی دیگه

Posted by کت بالو on February 5th, 2009

سر میتینگ با یه شرکت دیگه که گوش تا گوش آقا نشسته و من تنها مونث میتینگ هستم چی بشه خوبه؟

بووووووم. دگمه ی جلوی پیرهنم درست روی سینه پولوپ پرتاب شد زیر میز!!!

خیر….شانس آوردم. درست لحظه ی بیرون اومدن از خونه یکی از این دستمال گردن ها رو بسته بودم و دسته هاش آویزون بود جلوی پیرهنم. از صبح تا عصر رو توی میتینگ همون شکلی سر کردم.

عصری اومدم خونه…صاف رفتم روی الیپتیکال!!!!

….

همین جوری اگه ادامه پیدا کنه تا دو سه ماه دیگه حکما اینجا می نویسم: یه توپ شدم قلقلیه!!!

—-

بعله….تازگی ها یه دوربین دیجیتال هایی اومده که یه تلفن هم بهشون وصله!!!

ایناهاش

این سامسونگه یه دوربین دوازده مگاپیکسلی داره!!

خل مشنگ ها!!!

ایناهاش…این هم مقاله ی روزنامه ی گلوب اند میل در مورد ماهواره ی ایران.

حکم همون دوبوری دوبوریه!!!

ماهواره هوا می کنی بکن. بارک لله. مرحبا. کارت درسته. برو دارمت. منتها اون جمله ی اسراییل رو از روی زمین محو می کنم رو اگه نمی گفتی می مردی؟!

ببین تورو خدا مستر پایک چی گفته:

“I’m bewildered as to why the Israelis haven’t already bombed the Iranian sites,” Mr. Pike said.

خودم امکان نداره آی فون بگیرم. خیلی اهل استفاده از اپلیکیشن های مختلف نیستم. بدون اپلیکیشن زندگی قشنگی دارم فعلا. ولی عاشق کسانی هستم که آی فون استفاده می کنند. تبلیغ آی فون رو هم می کنم. ملت ای فون به دست در مقایسه با باقی ملت شصت درصد بیشتر سود می رسونند به کمپانی های خدمات موبایل. خدا زیادشون کنه.

و البته از همین دست است -در مقیاس کوچکتر- ملت اج تی سی به دست (طرفدارشم نافرم) و باقی ملت پی دی ای به دست.

پز آی فون از همه بیشتر است فعلا.

منتظر ویرایش های بعدی ای فون باشید. بسیار خوشحال و خوشنود خواهید شد. قول می دهم.

دو نفر از چهار نفر کلوب کتابخونی مون رو از شرکت بیرون کردند. کلوب بی کلوب. برگشتم سر کتاب سه تفنگدار بلکه تمومش کنم. کتابی که گل آقا معرفی کرده بود نیمه تمام مونده. بعد از سه تفنگدار می خونمش.

بعدش هم یکی دو تا دیگه توی صف هستند.

کیف دنیا رو دارم می کنم. زندگی کردن اصولا کیف می ده اگه نگران نون شب و جون عزیزانت نباشی. باقی اش دیگه فقط کیف است و لذت.

کارهایی هستند که حین انجامشون لذت آنچنانی ای نمی بری. قبل از انجام هم روی سر و مغز و اعصابت سنگینی می کنند. انجامشون که دادی لذتش خیلی زیاده.

برای این بنده ی شرمنده از این دست است رفتن روی الیپتیکال و اپیلاسیون کردن و ایضا تمیز کردن نیم سالانه ی دندان.

….

راه حل؟ روی الیپتیکال کتاب داستان می خونم (فعلا همان سه تفنگدار). موقع اپیلاسیون سعی می کنم بخوابم و….موقع تمیز کردن نیم سالانه ی دندان (اگر دکتر دندانپزشک خیلی حرف نزند) برای خودم توی دلم داستان تعریف می کنم!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

برای خالی نبودن عریضه

Posted by کت بالو on February 4th, 2009

خیر. تمامی ندارد.

دیشب هم پشت یک کامیون دیگر نوشته بود لااله الا الله محمدا رسول الله!

ببینم در لیست جدید مشاغل احتمالا امتیازی چیزی برای راننده های محترم کامیون منظور نشده؟

ولله….فقط مونده سلطان غم مادر!!!

عاشق این رییسم هستم. بهش بگم پروژه ی فیل هوا کنی رییس کل شرکت رو هم بده من انجام بدم گمانم حرفی نداشته باشه!
دو تا پروژه ی دیگه رو که براشون له له می زدم گرفتم ازش.

زندگی غریب است. در زمان های متفاوت انگار یک آدم متفاوت را زندگی می کنی. این کتبالو را تقریبا مرتبه ی اول است زندگی می کنم.

آش سبزی پختم برای مرتبه ی اول. دست و انگشتهایتان را قطعا باهاش قورت می دادید. قسم می خورم.

یک کیلو کم کردم…بالاخره.

دو نفر از چهار نفر کلوب کتاب خوانی مان را از شرکت بیرون کردند. کلوپ بی کلوپ. برگشته ام سر کتاب سه تفنگدار بعد از نود و بوقی تمامش کنم. کتاب کندی است. کند جلو می رود. تنها دلیلم برای ادامه دادنش این است که دوست ندارم نصفه کاره رهایش کنم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on February 1st, 2009

مدتی است حدود یکی دو ماه که یک چیزهایی حالیم شده و می فهمم ملت چه قدر…چه قدر…کس شعر می گویند.

همه ی ملت دنیا می دانند از دانشگاه که آمدم بیرون دو دستاورد مهم داشتم. یک عدد لیسانس…یک عدد دوست پسر جدی که دو سال بعدش شوهرم شد. شد مکمل لیسانس. از همان شوهر محترم یاد گرفتم کس شعر اصلا و ابدا حرف بدی نیست. ملت قدیم می نشستند دور کرسی و شب های بلند زمستان شعر می گفتند. گاهی شعر ها چرند و پرند هم می شد. هر کسی حرف بی مایه زیاد بزند نسبتش می دهند به همان و می شود کرسی شعر. به مرور زمان کرسی شعر آب رفته است و شده است کس شعر!

تازه اگر تا به حال فکر می کردید گه گیجه لغت بدی است اشتباه می کردید. همان شوهر عزیز گفت ریشه اش گاو گیجه است و به حالتی اطلاق می شود که گاو بیچاره ملنگ و گیج شده و گویا برای گاوها اتفاق می افتد. خلاصه…ریشه ی مطلب گو گیجه است نه گه گیجه.

همین چهارراه پایین خانه دقیقا در مرز شمالی بین تورنتو و تورن هیل چی دیده باشم خوب است؟
پشت یک کامیون از همین گنده ها نوشته بود هذا من فضل ربی!!!!

مردها ازدواج می کنند برای دسترسی رایگان و بی دردسر به سکس. گاهی هم برای این که کسی باشد خانه را جمع کند و بچه های آقای محترم را نگهداری کند. همین به گمانم. دلیل منطقی دیگری برای ازدواجشان پیدا نمی کنم.

سال ها سال پیش به یکی از دوست پسرهام می گفتم احساس پدری برای من یک معمای بزرگی است. تنها تجربه ی مرد از بچه دار شدن فقط یک سانفرانسیسکو ست. پس قطعا نمی تواند حس خاصی به بچه داشته باشد. مردی اگر پدر بچه ی من باشد بچه را بر می دارم می روم دنبال کارم. زن نه ماه بچه را حمل می کند و بعد هم با آن همه درد می زاید و شیر می دهد و نگه می دارد.

کلی بحثمان شد. فردایش برگشت. گفت با دوستش حرف زده. به این نتیجه رسیده اند اصولا حرف من خیلی هم خوب است. سانفرانسیسکویشان را می روند و …خلاص.

تا به همین امروز روز هم هیچ کدام از تيوری هایم به این قشنگی اثبات نشده اند.

امروز خودش و همان دوستش پدر هستند با احساسات غلیظ پدری.
و هنوز معمای حس پدری برای من حل نشده!

و…از چهار سالگی و در تمام دوران تین ایجری تا کیش به کیشمیش می خورد عاشق می شدم و با مزه تر این که  تا همین امروز روز فکر می کنم عشق یک آنرمالی است که از نیاز یا فقدان چیزی در انسان شکل می گیرد. عشق آقایان که به نظرم یک جایی خیلی خیلی نزدیک به عضو شریفشان باید باشد.

خیر..عشق با آرمان متفاوت است.

اصولا هنوز هم معمای عاشقی برای من حل نشده!

خلاصه…تمام معماهای بالا را یک جایی وسط مسط های زندگی رها کردم. معماهای فعلی که باهاشان سر و کار دارم معمولا یک ساعته و یک روزه و یک هفته ای و خیلی طول بکشد یک ماهه حل می شوند. کیف می دهد. حل می کنی. می روی معمای بعدی.

شرکتمان دارد هفته ی یک تا سه نفر را بیرون می کند. استراکچر را عوض کرده و می گوید تمام این بیرون کردن ها به خاطر استراکچر جدید است. و….ممکن است بیرون کردن های بعدی هم در راه باشند.
اوضاع اقتصادی بی ریخت است فعلا. مادرم می گوید به خاطر شهوت مالی یک عده است. من می گویم به دلیل پیشرفت علم پزشکی است. مردم قرار نیست این همه سال عمر کنند و همه ی نوزاد ها هم زنده بمانند. قدیم تر ها اینطور نبود. جمعیت کمتر بود. منابع به همه می رسید. مادرم می گوید منابع برای کلهم اجمعین ملت دنیا کافی است و اصرار دارد مشکل از زیاده طلبی ملت است و می گوید دنیا به طرف یک سوسیالیزم ملایم (و یک ایزم دیگر که اسمش یادم رفته) حرکت می کند.

من هنوز فکر می کنم ایراد اساسی از پیشرفت بی رویه ی علم پزشکی ست.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار