آقا رییسمون مرتبه ی قبل گفت باید در ارتباط با تیم بیزنس به جای زبون تکنیکال زبون بیزنس به کار ببری و از دید اونها نگاه کنی.

بعد از شش ماه این مرتبه گفت عالیه. حالا داری تقریبا کار اونها رو براشون انجام هم می دی.

برای شش ماه آینده باید تمرین کنم با اطلاعات ناقص یا بهتر بگم فقط با قسمتی از اطلاعات تصمیم بگیرم و منتظر کلیه ی اطلاعات نشم.
پرزنتیشن ها از حد انتظار رییسم فراتر بوده. برای شش ماه آینده باید تمرین کنم توی یه نصفه روز سخت ترین پرزنتیشن رو با هر میزانی از اطلاعات سر هم کنم!

و…

برای شش ماه آینده باید تمرین کنم وقتی کسی چیزی می پرسه دقیقا برای چی داره اون رو می پرسه که جوابی که باید بشنوه رو بهش بدم! ولله این یکی رو دقیقا دو هفته پیش خودم توی دهن رییسم گذاشتم! واسه این که توی میتینگ که طرف ازم سوال پرسید نمی دونستم برای چی داره می پرسه و…بعد از میتینگ دقیقا همین رو به رییسه گفتم.

من خنگول.

….
گمونم منظور رییسه مودبانه اینه که در شش ماه اینده جرات و هنر ..س شعر گفتن پیدا کنم.

رییسه اینقدر قربونم رفت که از دوشنبه تا حالا اعتماد به نفسم سه سر و گردن از خودم بالاتر قد کشیده.

عحب…مهری مهرنیا در گذشت.

اون جشنواره ی سال هشتاد و سه رو دیدم. کاش نمی دیدم. تصویر رقت انگیزی از مهری مهرنیا در ذهنم موند. بعد از سال های سال دیدنش در سینما و تیاتر انصاف نبود هر بار اسمش رو می شنوم یاد تصویری ازش بیفتم که دوست ندارم.

روحش شاد. یادش پایدار.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار