اتفاقات بامزه ی دنیا. ریز و درشت

Posted by کت بالو on March 31st, 2009

اتفاقات بامزه ای در دنیا می افتد.

محل کارم رو که عوض کردم (همون یه سال و نیم پیش) بعدش یه نفر به تیممون اضافه شد که قبلا توی یه شرکتی کار می کرد که با شرکت قبلی من ارتباط داشت.
معلوم شد تیمشون توی همون آزمایشگاهی که من کار می کردم کار می کرده. معلوم هم شد یکی از هم تیمی ها از یکی از دخترهای توی آزمایشگاه خوشش می اومده.

هیچی دیگه. تیم شرکت اینها که می اومد شرکت ما تست انجام بده ما فکر می کردیم با یه سری منگل طرف هستیم. دم به ثانیه تلفن می زدند که مشکل دارند و باید یکی بره کمکشون. طبیعتا بیشتر اوقات همون دختر خانوم باید می رفت چون اصلا تست مال اون بود. جون ما به لبمون رسیده بود. دختر خانوم به خاطر همون تیم دو تا ویرایش جدید از داکیومنت رو داد بیرون هر بار با توضیحات بیشتر. طبیعتا مشکل باز هم حل نمی شد.

به پسره گفتم به این دوستت می گفتی به جای این بالانس و پشکت وارو ها به دختره بگه برند همون تیم هورتونز توی شرکت یه قهوه بخورند. هم کارشون راه می افتاد. هم دختر بیچاره اینقدر کارش زیاد نمی شد. هم کل تیم ما فکر نمی کردند با یه گروه منگل طرف هستند. هم ممکن بود رابطه شون به یه جایی برسه.

پسره ازدواج کرده یه سال پیش. گویا چون دختر خانوم به نظر درگیر یه رابطه ی جدی می اومده پسره جرات پیشنهاد چیزی رو نداشته!

حالا واسه یه بنده خدای دیگه از یه بنده خدای دیگه یه ایمیل اومده که توی دانشگاه تورنتو پروفسور این و دکتر اون یه سمینار فیل هوا کنی دارند. پاشو بیا. دختر خانم از همه جا بی خبر دیده که اونقدری به مبحث فیل هواکنی علاقمند نیست اونهم ساعت هشت صبح تا دوازده ظهر.
جواب داده متاسفم. نمی تونم بیام.
آقای محترم جواب داده که دوست داشتم ببینمت. چند وقته ندیده بودمت.
دختر خانوم هم که از آقاهه بدش نمی اومده تازه دوزاریش افتاده. ایمیل زده که خوب بریم یه قهوه با هم بخوریم!

—-
ولله حکایت حسن اقا شده و هول شدنش و سکته کردنش. اگه ساده و راحت در یخچال رو باز می کرد نه خودش سکته می کرد و نه عباس آقا یخ می زد.

اقتصاد دنیا شیر تو شیر است. آقای اوباما شخصا یه مدیر عامل برکنار کرد. درست و غلط بودن تصمیم رو آینده نشون خواهد داد. شجاعانه بودن تصمیم رو ولی تحسین می کنم.

فعلا گند زده شده به اقتصاد آزاد. (یا بازار آزاد. free market ترجمه ی فارسی اش چی می شه؟)

گرچه که مدیران عامل هر چی دستشون رسید خوردند و با golden handshake هم کلی خوش خوشانشون می شه.

ببینیم تکلیف این نشست توی اروپا چی می شه.

نه که حسود باشم ها. نه والله. اصلا و ابدا . حاشا و کلا. منتها نمی دونم چیه که چشم دیدن مدیر عاملی که یه تنه صد برابر من پول در میاره رو ندارم!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

هر چه دلم خواست…

Posted by کت بالو on March 26th, 2009

یادش به خیر. روحش شاد. مادر مادر بزرگم می گفت “هر چه دلم خواست نه آن می شود. هر چه خدا خواست همان می شود. ”

امروز فکر می کردم هر چه خودم خواستم همون شد. یا…شاید خدا خواست و اینقدر زرنگ بود که حالا فکر می کنم خودم هم همون رو می خواستم. چه خدا خواست و چه خودم راضی هستم و خوشحال. خیلی خوشحال. خیلی امیدوار.
حالا…از اینجا به بعدش رو هم می دونم چی می خوام. خداهه همکاری کرد چه بهتر. همکاری نکرد بعد از مردنم که دیدمش می دونم چه حسابی ازش برسم!

اگه هم ندیدمش که…همه اش کشکه!
عجب سرکاری ایه ها.

چیزهایی که پنج سال پیش به نظرم غیر قابل دسترس بود حالا برام روزمره است.

قهرمان های پنج سال پیش حالا دیگه دم دست هستند. بیست سال و سی سال پیش که دیگه اصلا حساب نیست.

قدرت خاصی هست قدرت خواستن و تلاش.

موهای سفید بلندش رو که بعد از حمام می بافت و می انداخت پشتش رو هنوز یادمه.

روحش شاد. یادش موندگار.

هر چه خدا خواست همان می شود.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

خودشناسی در روزهای اول سال

Posted by کت بالو on March 22nd, 2009

گاهی اوقات می نویسی به خاطر یه عده ای که می خونند. گاهی اوقات نمی نویسی به خاطر یه عده ی دیگه ای که می خونند!

با کسی حرف می زنی که شغلش اینه. یا…
با کسی حرف می زنی که اونقدر براش اهمیت داشته باشه که یکی دو ساعتی گوش کنه و اونقدری براش اهمیت نداشته باشه که از اونچه که می شنوه ناراحت و دلنگران بشه.
یعنی…
یه دوست عادی!

به خدمتتون عرض شود که با خیال راحت و با اطمینان کامل می تونم بگم خواب عروسی دیدن یعنی تغییر بزرگ در زندگی کسی که عروس بوده به واسطه ی زوج اون عروس محترم!

تا به حال سه بار خواب عروسی دیده ام و هر سه بار تغییر بزرگ به وجود اومده در زندگی عروس خانوم محترم و همسر واقعی عروس خانم , به واسطه ی آقای داماد.
هیج کدوم از سه بار داماد محترم رو توی خواب ندیده ام. در هر سه بار در کمتر از یک هفته تغییر بزرگ و غیر منتظره به وقوع پیوسته و در هر سه بار تغییر به واسطه ی داماد محترم عروس خانوم بوده.

کتاب جدید کتاب The Hobbit هست. جلد ماقبل اول ارباب حلقه ها. بدکی نیست. خیلی هم چنگی به دل نمی زنه. بعدش نوبت تریولوژی ارباب حلقه ها می رسه.

تا حالا شده خواب یه احساس رو ببینین؟ یه احساس که مدت ها قبل داشتین و حالا مدت هاست که جز توی خواب تجربه اش نمی کنین؟
یه جورش می شه کابوس. یه جورش می شه رویا!

دیشب یکی از خواب هام این بود که توی هواپیما با جولیا رابرتز سوپ قارچ و کرم بروکلی می خوردم!


مرحوم آقای بزرگ با مارلن دیتریش آبگوشت بزباش خوردند!!!

——

فیلم شعله رو دیده این؟ یه فیلم هندی حدودا مال سی سال پیش. داستان پری دریایی کوچولو مال هانس کریستین آندرسن رو هم خوندین؟

حالا فرض بفرمایید کفش پاشنه بلند پاتونه, حدود هفت سانتی. فرض بفرمایید چهار ساعتی روی پا ایستاده اید و رقصیده اید. فرض بفرمایید یکهو متوجه می شوید دیگه نمی تونین پاتون رو حتی روی زمین بگذارین از شدت سوزش کف پا. فرض بفرمایین دقیقا به همین دلیل آخر مهمونی مجبور می شین از رقص ترکی و کردی بگذرین!
این می شه درست مثل حال من آخر مهمونی بزن و برقص سال نو.
یاد فیلم شعله افتادم و داستان پری دریایی!
خدمتتون عرض شود این اولین بخشی از خودشناسی است که در روز اول سال نو بهش نایل شدم. چنین فداکاری هایی برای معشوق و عاشقی ازم ساخته نیست! کف پام که بسوزه نه مثل هما مالینی فیلم شعله می تونم یک ریز برقصم که جون عشقم رو نجات بدم و نه مثل پری دریایی کوچولو می تونم از آب برم توی خشکی زندگی کنم که به وصال معشوق برسم.

کفش هام رو در میارم. اگه اوضاع خیلی بد باشه پاهام رو می گذارم توی آب سرد. توی تختخواب راحت هشت ساعتی می خوابم. وقتی سر حال اومدم و تونستم دوباره روی پاهام واستم, سر صبرمی گردم دنبال یه معشوق دیگه!!!

اینجوری می شه که هیچ وقت توی داستان ها نمی رم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

Obama..Today

Posted by کت بالو on March 20th, 2009

Wow….

Just to have it marked in my personal page….

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

آناتومی

Posted by کت بالو on March 15th, 2009

بدن آدم و سیستم ارتباط بین اندام ها خیلی جالبه.

دندون یا چشم یا پوست یا ناخن یا دست هیچ کدوم به خودی خود قدرت تصمیم گیری ندارند. همه و همه وسیله هستند و ابزار.
قدرت تصمیم گیری و فرماندهی با مغزه. باقی اندام ها گوش به فرمانش. صد البته به غیر از سیستم های غیر ارادی و اتوماتیک مثل سیستم تنفسی و گردش خون.
منتها جالبیش اینه که اگه جناب مغز تصمیم نادرست برای اندام ها بگیره در نهایت امر ضرر متوجه اون اندام می شه و توسط مغز ادراک می شه و در فعالیت های مغز اثر منفی می گذاره.

خلاصه سیستمی داره برای خودش. شاه تمام فعالیت های گروهی و مدیریتی و سیستم های کنترلی و اطلاع رسانی و ارتباطی ست.

می شه به خالق اعتقاد داشت یا نداشت با تمام برهان های نظم و علیت و باقی بحث های فلسفی که نهایتا به هیچ کجا نمی رسه و منطقی ترین آدم ها رو وسط شک و تردید رها می کنه. نهایت زیبایی اما در کل جهان آفرینش  غیر قابل انکاره.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

هیچی…قابل عرض

Posted by کت بالو on March 10th, 2009

ببینم. فقط به نظر من این برنامه ی پریس هیلتون مسخره میاد یا کس دیگه ای هم همین نظر رو داره؟!
ولله من متخصص روانشناسی و جامعه شناسی و این حرف ها نیستم. ولی اینجور که به عقل ناقص من می رسه این رفتارها ممکنه به دختر بچه های دوازده ساله بخوره که هنوز در مرحله ی بین کودکی و بلوغ هستند ولی قطعا نه به یه سری خانم جوان بیست تا سی ساله.
منظورم جیغ و ویغ و شلوغ بازی نیست. منظورم اصلا و ابدا ماجراجویی و  کلاب و پسر بازی هم نیست. سهله..اونها رو اصلا به حساب هم نمیارم. شاهد امر این که مرحومه ی مغفوره آنا نیکول اسمیت برام قابل درک بود.
منظورم نابالغ بودن رفتارهاست. یه جورایی…برای من عجیب میاد خلاصه. همچین خیلی خوشایندم نیست برنامه هه. یه ده دقیقه ای که بر حسب تصادف نگاهش می کنم فقط متعجب می شم با یه عالمه علامت سوال روی سرم بیشتر از هر چیز دیگه!

توی شوی آنانیکول اسمیت ممکن بود شرکت کنم. توی شوی پریس هیلتون حتی یک لحظه هم امکان نداره ایفای نقش کنم!

شده با خودتون سال های سال یه مشکلی داشته بوده باشین و یهو براتون کلیک بزنه که مشکله از کدوم قسمت روحتون سرچشمه می گرفته و…تموم؟ مشکله صدی شصت هفتادش حل بشه و باقیش رو هم با مطالعه حل کنین؟
درست همین ده روز پیش این اتفاق برای من افتاد. انگار یه بار گنده که سال ها روی وجودم سنگینی می کرده برداشته شده.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

Posted by کت بالو on March 6th, 2009

می شه هیچی نداشت و فقط اعتماد به نفس داشت. اونطوری آدم جلوتره از تمام کسانی که همه چی دارند و اعتماد به نفس ندارند.

واسه رییسه ایمیل فرستادم که پرزنتیشن ات خیلی به دردم خورد. جواب تمام سوال هایی که دو ماه توی ذهن من می جرخید رو داد.
جواب داده با این حساب باید دو ماه قبل پرزنتیشن رو ارایه می کردم. ببخشید به خاطر تاخیر!!!!!

ولله…منظورم این نبود.

رفتم بالا سر مدیر پروژه هه. یه آقای حدود پنجاه ساله ی خیلی قد بلند سیاهپوست فوتبالیسته. می بینم با چشم های خمار و لبخند روحانی داره یه کلیپ نگاه می کنه که انگار ایرونیه. با همون لبخند روحانی برگشت طرف من و گفت hold my hand!!

چون می شناسمش به عقلش شک نکردم. دقت کردم دیدم کلیپ راست راستی فارسیه و عنوانش هست دستم بگیر!

کلیپ اینجاست.
آقاهه بهاییه و کلیپ رو با ترجمه اش حفظ کرده و به عنوان سرود روحانی زمزمه می کنه.

بسیار از خود راضی هستم. همچین همین جوری که هستم کیف می کنم از خودم.

ایشالله یه روزی مدیر کل و میلیاردر هم می شم. نشدم هم خیلی مهم نیست. همین کتبالو بودن خودش کلی کیف می ده.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

Satisfied

Posted by کت بالو on March 2nd, 2009

یه ایمیل یه خطی درجواب سه خطی که فرستاده بودم:

Not satisfied with being happy?

دقیقا…حالا جواب نیم خطی من چی باید باشه؟

🙂 …

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار