تاریخ. جغرافی. اجتماعی
دستهبندی نشده June 11th, 2009چهار سال پیش حوالی همین روزها علیرغم باور عموم به رای ندادن دور دوم انتخابات تصمیم گرفتم برم رای بدم. مرخصی ام رو رد کردم برای روز جمعه. پذیرفته شد. داشتم روز جمعه راه می افتادم برم اتاوا. پنج شنبه ساعت یازده صبح یکی از دوستهام زنگ زد و گفت سفارت ایران در اتاوا رای نمی گیره. تلفن زدم. سفارت تایید کرد و گفت رای نمی گیرند. سیتی زن نبودم هنوز. نمی تونستم برم آمریکا رای بدم. جمعه اش رفتم سر کار.
سه ماه پیش می گفتم می خوام پاسپورت ایرانی ام رو تمدید نکنم. نمی خوام هم دوباره ایران برگردم. رای دادن پیشکش. زندگی پیش بینی نشده ها رو در برابرم گذاشت. مجبورم پاسپورت ایرانی ام رو نگه دارم. ممکنه مجبور باشم چندین و چند بار برم ایران.
فردا دارم می رم رای بدم. نه برای این که به دولت اعتقاد دارم. نه برای این که فکر می کنم ایران می شه مدینه ی فاضله. نه برای این که اعتقاد دارم کاندیدای منتخبم اون طور که دلم می خواد ایران رو عوض می کنه. موتور سوارهای دوره ی نخست وزیری موسوی و گشت های ثارالله روخوب و روشن به خاطر دارم. هشت ساله بودم ده ساله یازده ساله پانزده ساله…خاطراتش حک شده. از خاطرم نمی ره.
مطمئن هستم چهار سال دیگه ملت ایران هنوز راضی نیست. جسارته اصولا در کل طول تاریخ ایران هیچ برهه ای رو نمی بینم که ملت ایران راضی بوده باشه. اما همونطور که دوازده سال پیش و هشت سال پیش و چهار سال پیش فکر می کردم درست ترین کار رای دادنه امروزهم همین طور فکر می کنم. از رای دادن به خاتمی پشیمان نشدم. خاتمی بهترین نبود. رییس جمهور رویایی من نبود. قهرمان نبود. مرد نظام جمهوری اسلامی بود. حادثه ی دانشگاه رو هرگز از خاطر نمی برم. اما اون زمان برای من خاتمی بهترین بود. باز هم اگر تکرار می شد همون کار رو می کردم.
این متن رو می نویسم…نه برای فردا… فردا به این نوشته نیازی ندارم. می نویسم برای چهار سال آینده. برای چهل سال آینده.
یک ملت اشتباه می کنه. یک ملت تاریخ می سازه. یک ملت وسیله می شه. یک ملت حماسه می سازه. من ناخواسته , شاد یا ناشاد, عضوی از این ملت هستم. عضوی از این درد مشترک, حس مشترک, و مهم تر از اون سرنوشت مشترک…
من…کاری رو می کنم که فکر می کنم بهترین سرنوشت مشترک ما رو برامون رقم می زنه. تیشه اگر بزنم نه به ریشه ی تو…به ریشه ی خودم می زنم.
من…از ایرانی بودن گریزی و گزیری ندارم…ننگ یا افتخار…من…باور ندارم …امید اما چرا…امید به این که شاید…شاید این همان بخشی از حماسه باشد…بخشی از تاریخ…برگی از سونوشت.
نقطه ای از اشتباه, حماقت, شهامت, نقطه ای از سرنوشت, سهم من.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار