ناپلیون
دستهبندی نشده October 1st, 2009ناپلیون محترم که معرف حضور همگی هست پافشاری کرد به مصر لشکر کشی کنه. دولت وقت فرانسه که شبیه جگر زلیخا بود پذیرفت فقط به دلیل این که از دست ناپلیون که حریف قدری بود خلاص بشه. به نظر میاد بزرگترین دلیل ناپلیون برای لشکرکشی به مصر شخصی بوده چون می خواسته فتح دهن پر کنی داشته باشه. با دوازده هزار سرباز می ره. اول پیروز می شه بعد لشکر انگلیس شکستش می ده و هشت هزار سرباز براش می مونه و راه برگشتش به فرانسه هم توسط انگلیس بسته می شه. اونوقت باز یه پیروزی کوچیکی به دست میاره. روزنامه های فرانسه رو گیر میاره و با تاخیر می بینه که اوضاع دولت فرانسه از جگر زلیخا هم قاراشمیش تره که اون هم البته تا حدود زیادی به دلیل تصمیم خودخواهانه ی ناپلیون برای لشکر کشی به مصر بوده. بماند….
ناپلیون روزنامه رو که می خونه هشت هزار تا سرباز رو ول می کنه توی مصر! سوار کشتی می شه و بر میگرده فرانسه که از آب گل آلود اوضاع ماهی ای بگیره. حالا هر قدر هم که احتمال بدی اگه بر نمی گشت فرانسه حکومت و خودش و لشکر با هم نابود می شدند.
بیخود نیست من هرگز ناپلیون نمی شم! امکان نداره فرمانده ی لشکر باشم و یهو کل لشکر رو ول کنم با ابولهول و خودم برگردم فرانسه!! حالا یا شجاعتش نیست یا جربزه اش نیست یا هوش و استعدادش نیست…خلاصه هر چی که نیست…من هرگز ناپلیون نمی شم. ولسلام.
گمونم لویی شونزده از ناپلیون وطن پرست تر و مردم دوست تر بود. حالا از ترسش بود یا هر چیز دیگه نمی شه قضاوت کرد. منتها ناپلیون اهل ریسک بود و در تصمیم گرفتن شاهکاره.
به نظر من بزرگترین و قابل تحسین ترین صفت ناپلیون تصمیم گیری نه لزوما درست اما بدون شک و تردیدش هست.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
October 3rd, 2009 at 1:37 pm
چرا پست ناپلئون کامنت نداره؟ عمدیه؟
البته بدون شک تصمیم گیری از لزومات هر رهبر قوی و محکمی هست ولی اینکه اصلا شک نکنی یکی از مشخصات احمقها هم هست. بنظرم ناپلئون کمی تا قسمتی احمق هم بوده! حالا درجه این حماقت به اینکه خودشو یا کشورشو مقدم به سربازاش قرار داده هم برمیگرده و از صفر تا 100 درجه میتونه تغییر کنه. بالاخره منکه مثل تو اون قسمت از تاریخو نخوندم با خوندن این نوشته ات مسلما” قضاوت میکنم عجب آدم بیخودی بوده خودشو مقدم به سربازاش قرار دادهحالا هر چقدر هم که شاهکار خلقت بوده باشه!!! ولی شاید اگه کل داستان (تاریخ) مربوط بهش رو بخونم نتیجه بگیرم که برای کشورش اینکارو کرده و بگم خب شاید منم کاری رو که اون کرده میکردم! می بینی همه چی نسبی هست!