دفترچه خاطرات دبیرستان ام رو ورق می زدم به دو تا از خاطرات خیلی قشنگم برگشتم.
شونزده ساله بودم. کلاس زبان شکوه. معلم کلاس زبانم رو خیلی دوست داشتم. اسمش آقای عظیمی بود. دو تا حرف بهم زده بود که امروز بعد از سال ها هنوز خوندنش برام شیرین بود و پر امید.
گفته بود حرفت رو بزن حتی اگه هیچ کس گوش نکنه. و گفته بود تو از پس هر کاری و هر تصمیمی بر میایی. فقط تصمیم بگیر.
گاهی یک جمله ی کوتاه از کسی که بهش اعتماد داری می تونه زندگیت رو ازت بگیره یا بهت بده.
نمی دونم کجای دنیاست. نمی دونم هست یا نیست. من به یادش هستم اما. اگه اینجا بود بهش می گفتم دو جمله ی بیست سال پیش اش رو این هفته بعد از سال ها خوندم و لحظه هایی رو که فراموش کرده بودم به خاطر آوردم.
مهم تر از همه این که یقین دارم که درست می گفت.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
پیوست: در جواب کامنت آقای رضا, کتبالو شبیه اسم خودم هست و صد البته اسم یکی از فیلم های معروف جین فوندا. به همین دلیل بچه که بودم توی خونه من رو کتبالو صدا می زدند. اسم وبلاگ رو از اونجا گرفتم. توی مایه های فری و فریدون یا قلی و قلیدون!!