Posted by کت بالو on March 31st, 2010
چه کنم؟! این حرکت را بکنم یا نکنم؟!!! مساله این است!
—
عرض شود به خدمتتون که کتابی است در حدود چهارصد صفحه قطع بزرگ! از چهار صد صفحه سیصد و پنجاه صفحه اش شیرین مطلب دارد. بنده به طور متوسط هر صفحه را ظرف ده دقیقه قشنگ و تمیز تمام می کنم. سه شنبه ی آینده امتحان دارم از این سیصد و پنجاه صفحه. کار تمام وقت هم دارم. مرخصی هم ندارم. از کل کتاب حدود هشتاد صفحه اش را کمابیش خوانده ام. حدود صد و بیست صفحه اش را حتی نمی دانم در مورد چیه!
موضوع شرط بندی: کتبالو امتحان را پاس می کند یا روفوزه می شود!؟ میزان شرط بندی: پنج دلار تا ده دلار یا بیشتر بنا به همت عالی.
ولله در صورت رد شدن باید صد و شصت دلار بسلفم جهت امتحان مجدد. شرط بندی جهت اینه که این صد و شصت دلار یا حالا یه مقداری اش در بیاد.
بنده شرط می بندم: روفوزه می شم!!
بنده قول می دم: نهایت تلاش رو می کنم جهت قبول شدن در همین نوبت اول امتحان. وارد شرط بندی بشین. خیرش رو ببینین.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on March 26th, 2010
شماره ی یک: سحر خیز باش تا کامروا باشی.
شماره ی دو: شب زود بخواب که سحرخیز باشی.
شماره ی سه: ترک اعتیاد فیس بوک موفقیت آمیز بود.
شماره ی چهار: I am soooo back to normal.
شماره ی پنج: پیش به سوی خوشبختی!!
شماره ی شش: زنده باد سرنوشت.
شماره ی هفت: خیال دارم شیرجه بزنم! یا مولا غرقش کن!
.
.
.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on March 25th, 2010
عرض شود به خدمتتون که غریب ترین اتفاق روزگار اینه که سر کار رفتن آدم رو از افسردگی در بیاره. غریب تر از این غریب ترین اتفاق روزگار اینه که بزرگترین دلیل موندن آدم سر این کار خود جناب رییس باشه!
بزنم به تخته چشم شیطون کور گوش شیطون کر اگه با شدت و حدت به فکر کار عوض کردن نیستم یکی از بزرگترین دلایلش رییسمه!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on March 24th, 2010
نگاه می کنی. باورت نمی آید در مقایسه با سال های گذشته اینقدر متفاوت است و اینقدر حقیر. فکر می کنی اشتباه کرده ای. می پرسی. اشتباه نیست. در نظر دیگران هنوز همان است که بود. در نظر تو اما اینقدر حقیر!
بنا تغییری نکرده. تغییر در چشم های توست. در جایگاه تو. تغییر از مشاهده کننده است و نه از واقعیت موجود.
به یقین رسیدم. راه را درست رفته ام.
—-
آنقدر می ترسم که فلج شده ام. فکرم فلج شده. مغزم همین طور.
این میان بهترین اتفاق دنیا افتاد. دکتر گفت به خاطر سرماخوردگی باید دو روز در خانه استراحت کنم.
استراحت می کنم بلکه بر این ترس بی نهایت و فلج فکری غلبه کنم.
دیروز را فقط و فقط اختصاص دادم به خودم. یک روز از عمر فقط و فقط برای خود آدم هر طور که فکرش را بکنی حق هر کسی است.
امروز را اختصاص می دهم به تلاشی که نتیجه اش را نمی دانم. به هر حال تلاشم را می کنم. هر چه پیش آید خوش آید.
—-
لازم است گاهی از دور نگاه کنی. من را یاد حرف گل آقا در مورد برج ایفل می اندازد. بالای برج اگر بروی خود برج را نمی بینی. پاریس را می بینی. خود برج را باید از دورتر ایستاد و نگاه کرد. از زاویه های مختلف شاید. یا از بالاتر از برج.
خیلی چیزها همین طورند. وقتی توی وضعیت هستی نمی بینی شان. باید بیرون بایستی و نگاه کنی.
تصمیمی را گرفتم که دو هفته قبل ازش مطمين نبودم. حالا مطمین هستم.
—-
عجب مهارتی دارند آدم ها برای دلیل منطقی آوردن جهت توجیه کارهایشان یا ترس هایشان یا مشکلات حل نشده شان با خودشان!
می شود آدم نگاه کند توی چشم ملت و بگوید دلم می خواهد یا دلم نمی خواهد بی هیچ منطقی یا فقط به خاطر احساسم یا مشکلم با خودم یا ترسم. زمین که به آسمان نمی رسد.
—-
عجب…به چشم می بینی رشد و اوج و سقوط و اضمحلال را. قانون هستی را. فکر می کنی باید یاد گرفت از این بازی. باید قوانین بازی را دانست و پذیرفت.
اعتقاد دارم در مرور سال ها و روزها و لحظه ها چیزی به دست می آید و چیزی از دست می رود.
ما….به دست آمده ها را اگر فراموش نکنیم برنده می شویم.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار