حافظه
دستهبندی نشده September 19th, 2010حافظه پدیده ی عجیبیه.
هشت نه سال پیش که ایران بودم یکی از ساختمان های تهران به نظرم بسیار زیبا و لوکس می آمد. مرتبه آخر پنج ماه پیش بود که ایران رفتم. از جلوی ساختمان ها که رد شدیم باور نکردم همان ها باشند. به نظرم خیلی حقیر و زشت آمدند.
گمانم پشت گذر سال ها توی ذهنت یک کلمه می ماند مثلا لوکس برای آن ساختمان ها. سال ها که می گذرد مفهوم کلمه ی لوکس برایت تغییر می کند. خود به خود قیافه ی ساختمان ها در ذهنت تغییر می کند طبق تعریفت از لوکس. چشمت که به ساختمان ها می افتد نمی شناسی شان. آنچه در ذهنت است ساختمان لوکس است. آنچه واقعیت بوده همراه با ذهنت لوکس نشده!!!
رادیو گوش میکردم. می گفت خیلی اوقات حافظه خراب عمل می کند. تقصیر خود آدم هم نیست. اگر کسی کاری را می کرده و آدم شاهدش بوده یا حتی شنیده حافظه گاهی خود به خود طوری عمل می کند که آدم فکر می کند آن کار را خودش کرده!!!
اصولا مرز واقعیت و ذهنیت مرز غریبی است.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
October 6th, 2010 at 4:32 am
متاسفانه یا خوشبختانه من حافظه ی خوبی دارم و هیچکدام از این دو اتفاق تا حالا برام نیفتاده!
ببخشید که نشد احوالپرسی رو زودتر جواب بدم. ما همگی خوبیم و بشدت مشغول. امیدوارم شما هم خوب باشین.