جنبش
دستهبندی نشده December 19th, 2010اگه می شد آرامش خیال بی نهایت امروز رو با دیگران قسمت کنم قطعا به هر کس سهم خوبی می رسید.
مدتهاست صرفنظر از این که کجا هستم و به چه کاری مشغول هستم حداقل چند تایی از سلول های مغزم درگیر فکر کردن به کسانی هستند که -صرفنظر از درستی یا نادرستی اعتقادشون و اظهاراتشون- به پای جانشون و عزیز تر از جانشون نشسته اند و هر روزشان هزار سال است.
نمی تونستم اونطور باشم. تربیت نشده بودم برای این که اونطور باشم. حتی مطمین نیستم که بخوام اونطور باشم. که اگه می تونستم و براش تربیت شده بودم و می خواستم اینجا نبودم و آرامش بی نهایت نداشتم.
اما احساسی که برای چنین آدم هایی دارم -صرفنظر از درستی یا نادرستی اعتقادشون- احترام هست و تحسین.
و کنجکاوانه ترین سوال این که توی این بازی اگر نقش ها عوض می شد و تیم سیاه می شد سفید و بالعکس آیا کل تصویر باز همین بود فقط جای کله ها فرق می کرد یا…کل تصویر کاملا متفاوت می بود؟
جنبش است و می جنبیم به هوای یک نقاشی جدید یا نقاشی همین می ماند که هست و فقط جای کله ها را عوض می کنیم؟
و نهایتا…باز هم اگه می شد آرامش خیال بی نهایت امروزم رو با دیگران قسمت کنم قطعا به هر کس سهم خوبی می رسید.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار