دختری که برای من لاک می زنه ویتنامیه. کارش خوبه و  قیمت خوبی هم می گیره و… از اول که میرم تا آخر, در حال حرف زدن با تلفنه! تلفن توی جیبشه و هدفون توی گوشش, و آی حرف می زنه. آی حرف می زنه. ویتنامی تند و تند.

از این که این همه حرف می زنه در عجب نیستم. از این هم که چطور در تمام طول مدت کارش حرف می زنه در عجب نیستم. از این در عجبم که مثل این آدم یه دونه دیگه یه جایی وجود داره, که به همین اندازه حرف می زنه!

بعد از این که از ایران اومدم کانادا سر جمع چهار تا فیلم ایرانی نگاه کردم. مکث و مارمولک و نقاب و علی سنتوری. سریال ها رو هم هیچ کدوم رو نگاه نکردم. فهوه ی تلخ اولین سریال ایرانیه که دارم دنبال می کنمش و لذت می برم.
نکته ی جالب این سریال برای من اینه که در گذر از حال به گذشته انگار شعور و فرهنگ آدم ها هیچ تغییر نکرده. یی حاصلی بحث های قسمت اول سریال پای تلفن برای تصحیح اطلاعات ارایه شده در رادیو, و بی حاصلی بحث های قسمت های بیستم و سی ام برای تفهیم ساده ترین مسایل.

صرفنظر از این که آیا این نقطه ی قوت یا ضعف سریاله, و یا این که سهوی هست یا عمدی, یا این که فقط برداشت من هست, یاد زمانی می افتم که می خواستم از ایران مهاجرت کنم و بیام کانادا. به گل آقا می گفتم من با خیلی از مردم ایران زبان مشترک ندارم. کلماتی که استفاده می کنم همون ها هستند اما انگار کسی خیلی زبان من ,حرف من , منظور من رو نمی فهمه.

قهوه ی تلخ رو که می بینم یاد این یکی دلیلم می افتم برای اومدن به کانادا.
….
نکته ی دوم این که توی این دربار هیچ مقام مذهبی ای وجود نداره. حتی برای ایراد خطبه ی عقد!
بسیار جالبه که نخواسته خودش رو درگیر وجود سوال بر انگیز یه مقام مذهبی بکنه و قطعا این انتخاب رو آگاهانه انجام داده.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار