گلادیاتور ها
کت بالوی متفکر January 19th, 2011یه مستند تاریخی داشت تلویزیون در مورد گلادیاتور ها.
به مدت چهارصد سال آزگار تفریح بزرگ روزانه ی مردم در پهنه ای به وسعت روم قدیم, شامل تقریبا تمام اروپا و شاخ آفریقا و قسمت هایی از غرب آسیا, دیدن نبرد گلادیاتور ها بوده.
اینجور که پیداست بیشترین گلادیاتور ها برده ها یا زندانی ها یا اسیران جنگی بوده اند که برای کشتن و مردن تربیت می شده اند و می رفته اند در میدان نبرد که با باقی گلادیاتورها یا با حیوانات وحشی بجنگند تا بمیرند و…یا معجزه ای بشه و جون سالم به در ببرند و باقی عمر از بردگی آزاد بشند یا به عنوان یک گلادیاتور حرفه ای و محبوب ملت باز برند در صحنه ی نبرد گلادیاتوری و برای صاحبشون پول بسازند. گلادیاتور معروف های بزن بهادر و قلدرتر از همه , محبوب ملت بوده اند و محبوب زن ها.
هر بار که یه گلادیاتور در نبرد گلادیاتوری می مرده به صاحبش صد برابر قیمت برآوردی گلادیاتور پول می داده اند لابد به جبران سرمایه ی از دست رفته اش.
محلی هم درست روبروی میدان نبرد برای تربیت و آموزش گلادیاتور ها داشتند عینهو زندان (یا بهتر بگم خود زندان) و کاملا حفاظت شده.
یکی دیگه از این میدان های نبرد (در پهنه ی وسیع روم چندین و چند تا از اینها وجود داشته) دو طبقه زیرش بوده برای پشت صحنه ی نبرد. از اون زیر با بالابرهای مکانیکی گلادیاتورها و جک و جونورهای وحشی رو می فرستاده اند بالا روی صحنه ی نمایش!!! خیلی وقت ها نمیگذاشته اند صورت گلادیاتور پوشیده باشه که ملت تماشاچی بتونند وقتی گلادیاتور داره جون می کنه و می میره صورتش و حالت صورتش رو ببینند.
اسپارتاکوس بزرگ موفق می شه از این تشکیلات با یه چاقویی که دزدیده بوده فرار کنه و لشکری صدو بیست هزار نفری از برده ها تشکیل بده و دو سال مقاومت کنه. منتها آخر سر در مقابله با لشکر روم شکست می خوره و بخت برگشته کشته میشه و برده های توی لشکرش هم به بدترین نحوی توسط دولت روم کشته می شند.
بامزه ی جریان جامعه شناسی پشت نبرد گلادیاتورها هست. لغو کردن این نمایش جزو محالات بوده و باعث شورش بزرگ مردم می شده. درست مثل این که در ایتالیای امروز بگند دیگه مسابقات فوتبال برگزار نمی شه و باید باشگاه ها تعطیل بشند, فوتبال بی فوتبال! شاید همین هم بوده که اسپارتاکوس عظیم شکست می خوره و قیامش -هر چند بسیار تامل برانگیز و قشنگ- ناکام می مونه.
مساله ی دیگه این که انگار در روم آن روزگار اونقدر آدم می مرده که مرگ یه حقیقت روزمره ی ملتین بوده و واسه ی همین دوست داشتند توی نمایش های روزانه هم ببیننش. متوسط عمر بیست و پنج سال بوده!!!! احتمال این که آدم در حوادث طبیعی یا غیر طبیعی بمیره خیلی خیلی زیاد بوده!!!
و….فاحشه گری هم حرفه ی رسمی بوده. فاحشه ها تحت نظارت دولت کار می کرده اند و مالیات هم می داده اند. گلادیاتور ها معمولا روز قبل از نبردشون یه سر به فاحشه خونه می زده اند و قضای حاجت می کرده اند که ناکام از دنیا نرند. خیلی وقت ها آگهی برای نوع خدمات جنسی تخصصی ای که هر فاحشه هم ارایه می کرده بالای در اتاقش نقاشی می شده!!! بنابراین هر کسی به سلیقه ی خودش می تونسته بهترین بانو فاحشه رو انتخاب کنه.
خلاصه ی کلام این که:
اولا اگه در جامعه ای به مدت چهارصد سال و به وسعت یک قاره پدیده ای وجود داره -زشت یا زیبا. انسانی یا حیوانی- خیلی وقت ها از آسمون نازل نشده. زاییده ی خود اون جامعه است و نیازمند بلوغ اون جامعه برای این که ریشه کن بشه.
و…دوم این که مهم نیست باور و ترجیح یک جامعه یا یک دنیا به مدت چهارصد سال یا چهارصد قرن چی هست. هر چیزی که باشه ممکنه بزرگترین اشتباه باشه و زشت ترین پدیده.
سوم این که…هر جوری نگاه کنی ما از مردم دو هزار سال پیش خیلی خوشبخت تریم.
چهارم این که…متاسفانه هنوز آدمیزادیم!!!!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار