happily ever after

Posted by کت بالو on March 22nd, 2011

در آستانه ی سال یک هزار و سیصد و نود خورشیدی عرض شود به خدمتتون که در هر لحظه ای از لحظات عمر دو روش برای زندگی کردن در اون لحظه موجوده. روش اول اینه که کاری که دوست نداریم رو انجام بدیم و زندگی مزخرفی در اون لحظه داشته باشیم. روش دوم اینه که کاری که دوست داریم رو انجام بدیم و زندگی ناز قشنگی در اون لحظه داشته باشیم.
یه جورش هم اینه که اگه چاره ای نداری صرفنظر از این که چه کاری در اون لحظه انجام دادی کاره رو دوست داشته باشی!!

اینجوری می شه که you will live happily ever after!!
~~~~

وقتی تصمیم گرفتی و انجام دادی و گذشت و رفت دیگه چه اهمیتی داره که چی شد و چی بود و چرا شد؟

هیچی…همینطوری.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

کوبا

Posted by کت بالو on March 12th, 2011

یه هفته کوبا بودیم. چیزی که از نظام کمونیستی دستگیرم شد این بود که هدف این نیست که همه به اندازه ی هم داشته باشند. هدف گویا اینه که همه به اندازه ی هم نداشته باشند!

نفهمیدم گوشت و مرغ و سیب زمینی پیازشون رو از کجا می خرند. سیگار و الکل و دارو رو چرا. پر از داروخانه است اونجا. نه خوشگل و قشنگ و زلمب زیمبو دار مثل شاپرز کانادا. شبیه دکه است خیلی هاش. یه آدم پشت یه دکه دم در باریک یه خونه نشسته و چند تا شیشه جلوشه.

تاریخش باحاله. پر از خون و خونریزی. سرخپوستها. برده هایی که از آفریقا دزدیدند و آوردند. یه عده چینی که توی دویست سال گذشته تقریبا حل شده اند وسط کوبایی ها و صد البته اسپانیایی ها و دیکتاتور باتیستا که فیدل خان شکستش داد.

این فیدله یه بار قیام می کنه. اما باتیستا می گیردش. منتها به جای این که بکشدش می فرستدش مکزیک! دلیلش رو دقیقا نفهمیدم. فکر کنم باتیستا اگه فقط و فقط تاسف یه تصمیم در زندگی اش رو بخوره همین یکی باشه. بعدش فیدل خان برمی گرده با برادرش و هشتاد نفر دیگه تقریبا. قیام های پارتیزانی می کنه. مردم کوبا رو هم دور خودش جمع می کنه و…باتیستا رو سرنگون می کنه. باتیستا هم می دوه میره دومینیکن. طبق قضاوت من باتیستا همچین دیکتاتوری هم نباید بوده باشه. حالا گیریم که به پشتیبانی آمریکا ریاست جمهوری رو زورکی کش رفته باشه و مال خودش کرده باشه. ولی شرط می بندم بدش نیومد که با یه ثروت کلانی رفت دومینیکن راحت زندگیش رو بکنه. با توجه به چیزی که از دومینیکن یادم هست اونجا قطعا با پولی که برده بوده باید شاه بی تخت و تاج بوده باشه.

خلاصه…اواخر دهه ی پنجاه فیدل خان باتیستا رو سرنگون می کنه و خودش می شینه به جاش, و طبق قضاوت من از اون زمان تا حالا فیدل خان خودش یه جورایی دیکتاتوری بر قرار می کنه. ثروت ها رو ملی اعلام می کنه. به آمریکا می گه سرمایه ها و دارایی هاتون در کوبا رو ازتون می خرم. مسلما ,به قیمت یا به ثمن بخس, آمریکایی ها خیلی با این کار قیدل خان حال نمی کنند و…دولت آمریکا به آمریکایی ها -که به دلیل آزاد بودن قمار و الکل در کوبا- اونجا ولو بوده اند و کیف می کرده اند و حسابی پول خرج می کرده اند می گه بدوین برگردین اینحا. دیگه هم نبینم برین کوبا.

خلاصه…اینجور که از قراین و شواهد بر میاد فیدل خان یه جورایی می زنه قایق آمریکایی ها رو سوراخ سوراخ می کنه و یکی از بزرگترین بازارهاش در دنیا رو از دست می ده. ایضا در آمد کلان توریستی اش از آمریکا رو.

کوبایی های پولدار و طبقه ی متوسط (یا حالا شاید مرفه بی درد) توی همون دو سه سال اول حکومت فیدل خان آلاف و علوفشون رو جمع می کنند و می رند میامی. یه هزار و هشتصد نفری رو جمع می کنند و به آمریکا -بخوایم دقیق تر بگیم به جان کندی- می گند ما میریم کوبا رو از فیدل پس بگیریم. کندی هم می گه برین, من و لشکرم هم پشتتون داریم میایم. روز بعد که کوبایی پولدارها می رند جنگ فیدل , کندی دو درشون می کنه و لشکر نمی فرسته. اونها هم همه کشته می شند!!!

حالا من سر در نمیارم که کندی با مریلین مونرو مشغول بوده یادش رفته یا حافظه نداشته یا مشغله داشته یا بی معرفت بوده یا خالی بند بوده, یا اصلا خیلی به کوبا اهمیت نمی داده, یا این که با فیدل یه معامله ای کرده و یه چیزی امتیازی پولی گرفته که این سری مخالفین فیدل رو بده دم تیغ.

بعدش فیدل خان می ره طرف روس ها. روس ها -تور لیدر ما گفت بدون اطلاع فیدل خان!- یه سری تجهیزات اتمی پیاده می کنند توی خاک کوبا. آمریکا به فیدل می گه پخ. فیدل به روس ها می گه تجهیزاتتون رو جمع کنین برین لطفا. روس ها اتم جات رو می برند از خاک کوبا بیرون.

از طرف دیگه گوانتانامو که زندان آمریکایی درش هست به اجاره ی نود و نه ساله ی آمریکاست از سال ۱۹۳۴. کوبا فعلا می گه آمریکا غیر قانونی اینجاست. آمریکا هم گفته چخه!

خلاصه…فعلا در کوبا ملت نمی تونند خونه خرید و فروش کنند فقط می تونند تاخت بزنند. خرید و فروش خونه قراره از ماه اوریل امسال منعطف تر شه. به هر کسی بگی سلام علیکم, دوست داره یکی دو پزویی ازت بگیره, چون خرج و دخلشون بد جوری با هم جور در نمیاد. فیدل خان یه پول درست کرده که تقریبا هیچ جای دیگه غیر از کوبا ارزش نداره و برای تبدیل داخل کوبا از یه دلار کانادا یه کم بیشتر می ارزه. قیمت ها خیلی بالاست و در آمد ها خیلی پایین. جالبه که امنیت خیلی خوبه. ماشین فقط اگه مال دهه ی پنجاه به قبل باشه می تونه خرید و فروش بشه!!! و وارد کردن ماشین و پخش اش فقط و فقط با دولته.

خلاصه…خواننده ای که شما باشین داستان اینطور ادامه پیدا می کنه که باتیستا خان در دومینیکن زندگی می کنه تا سال هفتاد و سه می میره. فیدل از اون موقع تا حالا یا سخنرانی می کنه یا با هر بانوی محترم و غیر محترمی سانفرانسیسکو می ره یا مریضه و در حال معالجه. دکتر ژنرال چه گوارا هم اینقدر چرخیده تو کشورهای کاراییب حق مردم رو بگیره که آخر سر توی بولیوی کشته شده و محل دفن اش هم معلوم نیست. کندی با مریلین مونرو رفت سانفرانسیسکو تا ترور شد. ژاکلین زن اوناسیس پولداره شد. مریلین مونرو خودکشی کرد. برادر فیدل هم داره به طور استمراری از ماضی های بعید تا همین لحظه ی مضارع به دلش صابون حکومت می ماله.

ولی…عجب ساحل شنی قشنگی داره و….قشنگه این لامصب زبان اسپانیایی و رقصشون و این نجات غریق هاشون!!!!

و…خدمتتون عرض شود اگه انشالله تشریف بردین سواحل کوبا مراقب باشین ژله ماهی گازتون نگیره.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چپ دست

Posted by کت بالو on March 10th, 2011

یه مقاله هایی می نویسند…آدم می مونه کدوم بیکاری این رو نوشته. کدوم بیچاره ای این رو می خونه!!!!
به رگ چپ دستی بنده -ی بیکار تر از نویسنده- بر خورد. گفتم فرازهایی در تحلیل این مقاله ی کاملا علمی و اساسی داشته باشم.
من چپ دستم. ولله اینقدرها هم پیچیده نیست. خیلی ساده است. آموزش و تشویق و روحیه دادن خاصی هم نمی خواست! در تمام زندگیم کلی هم با چپ دست بودن ام کیف کردم.
مقاله رو گمونم یه راست دستی نوشته که زیادی از راست دستی اش کیفور بوده!
بنده به عنوان یک کاملا چپ دست عرض می کنم خدمتتون که فقط بچه ی چپ دست طفلک رو مجبور نکنید با راست کار کنه. همونطور که کاری به کار راست دسته ندارین. آموزش و مقاله و فلسفه نمی خواد دیگه.

تفاوتش فقط یه چیزه. چپ دستها رو چه زورکی راست دست کنین و چه نکنین از راست دست ها باهوش ترند. همین.

یعنی کلا این کوچکترین مساله ای هست که یه روزنامه ی ملی وسط هاگیر واگیر توی یه کشور جهان سوم -حالا بفرمایید در حال توسعه- و درگیر بحران در یه منطقه ی درگیر بحران بهش بپردازه!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار