از تایپ کردن یا عمل نوشتن لذت می برم! شاید در دوره ی بازنشستگی تایپیست یا میرزا بنویس بشم.
—
همیشه بهش فکر کرده ام. همین آنی که از پیش روت می گذره همین لحظه زندگیته. زندگی اش می کنی برای خودت. نه هیچ کس دیگه. لذت می بری, نه برای این که باقی ملت تاییدت کنند. برای خودت.
این روزها صبح خیلی سخت از خواب بیدار می شم. یک ساعتی طول می کشه تا از تخت بیرون بیام. معمولا به کتاب خوندن می گذرونم نیم ساعتش رو.
در طول هفته کار برام وقتی باقی نگذاشته. عصاره ام کشیده می شه. این روزها بیشتر از همیشه در زندگیم. لذتی که ازش می برم اما با هیچ زمانی از زندگی ام قابل مقایسه نیست.
مثل همیشه مثل بیست سال گذشته تنها ترسم اینه که ….دیرم شده. همین باعث می شه که باز دیوانه وار کار کنم و زندگی کنم!
از ترس این که یادم بره, هر نیم ساعت یک ساعت یک بار به خودم یاد آوری می کنم…دختر جون…این زندگیه…زندگی اش کن حالا که می تونی. حالا که می تونی اونطور که می خوای, بی هیچ قیدی ,هیچ قیدی ,زندگی اش کنی.
و…هزار بار شکر…دارم زندگی ام رو زندگی می کنم, با شادی اونچه که دارم, بی تاسف اما در تلاش برای اونچه که ندارم. و این یعنی نهایت خوشبختی.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار