حاملگی
دستهبندی نشده August 23rd, 2012هفته ی چهاردهم حاملگی رو سپری می کنم.
اگه خودتون حامله شدین که هیچ. اگه نشدین این چند تا تجربه ی شخصی من شاید به دردتون بخوره.
حدود شش تا ده هفته به شدت خسته بودم. صبح ها به زور از خواب بیدار می شدم و حال راه رفتن نداشتم. همه اش می خواستم برگردم توی تخت. می گند قسمتی به خاطر هورمون هاست و قسمتی به خاطر پر کار شدن بدنه که باید یه موجود دیگه رو در خودش بپرورونه.
همراه با اون تمام مدت حالت دل به هم خوردگی هم داشتم. گلاب به روتون فقط یک روز پشت سر هم غذا رو برگردوندم. وعده های خیلی کوچک می تونستم بخورم و شب ها فقط می تونستم مایعات بخورم. بوی غذا زمان پخته شدن حالم رو به شدت بد می کرد و مجبور بودم عود بسوزونم. حتی نمی تونستم به پختن غذا فکر کنم یا آگهی های غذا توی تلویزیون رو ببینم. رستوران نمی تونستم برم چون مردم همه غذا می خوردند!!
سر دردهای شدید داشتم. نمی تونستم روی هیچ مطلبی تمرکز کنم. به صفحه ی کامپیوتر نمی تونستم نگاه کنم. دو روز صبح هم سرگیجه ی شدید گرفتم.
به هر حال که تجربه ی هر کس با نفر دیگه متفاوته. بعضی ها ممکنه خیلی راحت تر باشند و در مورد بعضی ها ممکنه علایم شدید تر بروز کنه.
خبر خوش اینه که از هفته ی دوازدهم به بعد همه چیز رو به بهبود گذاشته. می تونم صبح ها زودتر بیدار بشم. می تونم روی مطالب تمرکز کنم. دیگه به اون شدت خسته نیستم. حالت تهوع ندارم. سردرد تموم شده و خلاصه زندگی داره بر می گرده به روال عادی.
از من فقط یه چیز رو به خاطر داشته باشید. خیال حامله شدن اگر دارین اولا مطمين بشید که همسرتون یا دوست پسرتون یا هر کی که نفر دوم جریان هست (معمولا حامله شدن یک محصول مشترکه) می دونه که بین یک تا سه ماه باید تمام مسوولیت های خونه رو عهده دار بشه. اگه به هر دلیلی نمی شه روش حساب کرد مطمین بشید که یا کسی هست که تمام مدت کمکتون کنه و یا این که طی اون دو سه ماه میزان کارتون رو (خارج از خونه و داخل خونه) تا حد ممکن سبک کنید.
اگه خانوم هستید و شاغل هستید و کارتون براتون مهم هست و دوست دارین بچه دار شدن و تشکیل خونواده زندگی کاری تون رو به هم نریزه این ویدیو رو حتما نگاه کنین. یک ربع هست و شاید بهترین استفاده ای باشه که می تونین از یک ربع ساعت بکنین:
http://www.ted.com/talks/sheryl_sandberg_why_we_have_too_few_women_leaders.html
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
August 23rd, 2012 at 11:40 am
آخي عزيزم مبارک باشه 🙂 چقدر هيجان انگيز! نيني ما هم تا يک ماه ديگه قراره بهمون ملحق بشه..
August 24th, 2012 at 4:27 am
Mobarak bashe azizam. vali hessabi hame chiz avaz mishe, va delet baraye in roozaye aroom tang mishe 😉
September 28th, 2012 at 9:23 am
Tabrik migam azizam. ma yeki az khanandehaye bi saro sedat hastam.Australia zendegi mikonam. omidvaram doran hamelegi khoobi dashteh bashi va hame chi khoob pish bereh. .
November 2nd, 2012 at 7:01 pm
یعنی چه دختر ؟
چرا اینقدر حاملگی رو عقب انداختی ؟
به هر حال مبارکه
چرا جنسیتش رو اعلام نمیکنید