بعد از حاملگی‌

Posted by کت بالو on February 28th, 2013

خبر خوب این که انرژی قبل از حاملگی‌ بهم برگشته، شاید حتا بیشتر هم شده. (چرتینکوف عزیز، به حرفهات ایمان داشتم، بیشتر هم ایمان پیدا کردم).

از حدود پنج صبح که بیدار میشم یکریز دور خودم می‌چرخم و کار می‌کنم تا حدود یازده شب که می‌خوابم. چون کمک دارم، -گوش شیطون کر- به خوبی‌ به کار های جانبی مثل مطالعه و مرتب کردن خونه هم میرسم. دوره حاملگی‌ حال نداشتم حتی از جام تکون بخورم، چه برسه به این که کار کنم! 

در امر بچه داری هر روز افق‌های جدید رو کشف می‌کنم. من که تا قبل از تولد این دختر، از نوزاد وحشت داشتم، حالا با یه دست این فسقلی هیجده روزه رو بغل می‌کنم و با دست دیگه لباسش و از سرش در میارم!

فردا مصاحبه دارم برای یه دیپلما که از پاییز شروع میشه. برام خیلی‌ مهمه، امیدوارم که پذیرفته بشم. امیدوارم که مصاحبه فقط فرمالیته باشه.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

کودکیاری!! تحریم‌ها در ایران!

Posted by کت بالو on February 20th, 2013

تشکر به خاطر تمام پیام‌های تبریک. خصوصاً دوستانی‌ که مدت هاست ازشون بی‌ خبر بودم.

بر خلاف اونچه فکر می‌کردم، بچه داری کار جالبی‌ هست! جالب‌ترین قسمتش اینه که بچه فقط پیام باینری می‌فرسته، صفر یا یک. تو باید کشف کنی‌ منظور چی‌ هست و چه کاری راحتش میکنه. راستی‌ راستی‌ اگه گل آقا نبود من اصلا نمیدونستم یه بچه چند روزه رو چه میشه کرد.

این بچه فعلا مثل فرشته‌ها آرومه، آنقدر که گاهی دلم میسوزه. میگند از چند هفته دیگه تغییر میکنه. امیدوار هستم همینطور آروم بمونه، هم به خاطر خودش، هم به خاطر من. از طرفی‌ سعی‌ می‌کنم خودم رو برای حالت نا آروم هم آماده کنم.

یه مقاله جالب از سایت یاهو در مورد وضع اقتصادی ایران.

کلّ بحث اینه که درسته که تحریم‌ها سفت و سخت هستند، امّا با ترفند‌های دولت، از جمله بالا بردن قیمت دلار، که بنا بر این جلوی خروج بی‌ رویه دلار از کشور رو میگیره، و از طرفی‌ هم کمک میکنه به این که دولت از راه فروش دلار (حاصل از نفت) به بخش خصوصی واسه خودش کلی‌ ریال دست و پا کنه، اثرات این تحریم قابل تحمل شدند.

ولی‌، استاندارد زندگی‌ مردم به دلیل تورم بی‌ رویه بسیار پایین اومده. اجناس واردتی، مشاغل‌ای که به قیمت دلار حسّاس بودند، و کارخانجاتی که واردات از خارج داشتند، به شدت آسیب دیده اند.

از طرفی‌ برخی‌ تولیدت داخلی‌ (مثلِ لوازم آشپزخانه و برقی‌) به دلیل قیمتِ پایین تولیدات داخلی‌ در رقابت با مدل خارجیشون خیلی‌ بهتر و بیشتر فروش می‌رن، که باعث شکوفایی اون سری صنایع میشه.

مردم هم که دیگه نمیتونن دلار رو از ایران خارج کنند (صرف نمیکنه)، سرمایه شٔون رو در مسکن به کار انداخته اند، که بنا بر این باعث رونق نسبی‌ بازار مسکن شده.

خلاصه درسته که وضع خرابه، ولی‌ نه اونقد که دولت رو به زانو در بیاره.

امیدوارم یه چیز خوبی‌ از توش در بیاد. به هر حال. خیلی‌ اوضاع دلپذیری نیست.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

نورسیده

Posted by کت بالو on February 16th, 2013

دخترمون دوشنبه به دنیا آمد. 🙂

نود در صد به حالت عادی برگشته ام. از اونچه فکر میکردم به شکل غیر قابل باوری راحت تر بود.
اگر کسی خیال حامله شدن و زایمان سزارین داره با کمال میل حاضر هستم تمام تجربه های شخصی خودم و اونچه که در طول این مدت بهم کمک کرد رو در اختیارش بگذارم.

به راحتی می تونم تمام کارهای دخترک رو انجام بدم علیرغم این که در زندگیم به نوزاد کوچکتر از دو سه ماه هرگز دست نزده بودم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

بحث شیرین سهام

Posted by کت بالو on February 9th, 2013

یه چیزی که متوجّه نمیشم اینه که چطور با price/earning خیلی‌ بالای فیسبوک (۱۹۰۰)، هنوز توصیه تحلیلگران سهام اینه که سهمش خریداری بشه.

اصولا، تعریف price/earning یعنی‌ قیمت سهام شرکت چند برابر میزان در آامد شرکت نسبت به قیمت سهام هست.

به عنوان مقایسه، این شاخص برای گوگل ۲۴ هست و برای یاهو ۶ و برای اپل ۱۱. حالا یهو چطور مال فیسبوک ۱۹۰۰ هست و ملت هم هنوز دارن میخرنش، من سر در نمیارم.

اگر استفاده از تبلیغات رو تلفن‌های موبایل جا بیفته، و اگه فیسبوک بیشتر به سمت کاربرد‌های بیزینس سوق داده بشه ممکن هست آینده شرکت بهتر باشه، امّا فیسبوک هم جزو همون شرکت هاست که من جرات سرمایه گذاری درش رو ندارم، درست مثل اپل.  

رو سایت یاهو یه سری گزارش تحلیلی برای هر شرکتی وجود داره. دنبال می‌گردم ببینم جایی‌ هست که یه جوری عضویت یکی‌ از این موسسات رو بتونم بگیرم. هر گزارش بین تقریبا ۱۰ تا ۱۵۰۰ دلار قیمت داره!

شرکتی که خیلی‌ دوست داشتم سهامش روبخرم، همونی که ماه نوامبر برای یکی‌ از درس هام تحلیلش کردم، قیمتش از ۶۶ دلار ماه نوامبر به ۸۲ دلار رسیده، و اعتقاد دارم تا حدود ۵، ۶ ماه دیگه هم ترقی‌ خواهد کرد. حیف، پول و فرصت ندارم.

هنوز هم اگه پول داشتم، Option ریم رو می‌خریدم. فکر می‌کنم طی‌ دو سه‌ هفته آینده ترقی‌ کنه. چون مطمئن نیستم، امّا، Option رو به سهام ترجیح میدم.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on February 8th, 2013

دو سری مکتب مختلف یا حالا تفکر یا تیوری مختلف در اقتصاد وجود داره. طرفداران یکی اسمشون هست مانیتوریست و طرفداران اون یکی رو می گند کینزین.

تفاوت نظر این هست که کینزین ها می گند هدف باید ‍پایین آوردن میزان بیکاری باشه در حالی که مانیتوریست ها می گند هدف نهایی باید کنترل تورم باشه.

حالا اگه این خط رو دنبال کنیم که:
در رکود اقتصادی میزان گردش پول کم میشه بنابراین مردم کمتر پول خرج می کنند بنابراین میزان تقاضا در جامعه کم می شه بنابراین میزان تولید کم می شه، که در نتیجه میزان تولید سرانه ی ملی ‍پایین میاد و در نتیجه کمتر به نیروی کار نیاز خواهد بود و نرخ بیکاری بالا خواهد رفت.

مانیتوریست ها می گند که در شرایط رکود اقتصادی ,دولت باید از طرفی شروع کنه به خرج کردن و پول در جامعه تزریق کنه و از طرف دیگه مالیات ها رو کاهش بده ،که بنابراین روند معکوس بشه و نرخ بیکاری کنترل بشه. برای اینها میزان بهره خیلی مهم نیست.
اما…
کینزین ها میگند که در شرایط رکود اقتصادی باید نرخ بهره ‍پایین بیاد که بنا براین قیمت قرض کردن پول پایین بیاد و شرکت ها بتونن بیشتر پول قرض کنند و تولید بالا بره و تورم پایین بیاد. برای اینها میزان نرخ بیکاری خیلی مهم نیست اما اعتقاد بر اینه که وقتی تولید بالا بره و تورم پایین بیاد نرخ بیکاری به خودی خود درست می شه.

شخصا طرفدار تئوری کینزین ها هستم. شاید هم تحت تاثیر تعلیمات استاد اقتصادمون بوده که یونانی الاصل بود و می گفت امروز هرچی می کشیم در نتیجه نرخ بهره ها ی خیلی بالای دهه های هفتاد و نتیجه ی سیاست های مانیتوریست ها بود که اولین نشانه هاش رو (برای آدم های هوشیار) از دهه نود نشون داد.

همه ی اینها رو گفتم که بگم آقا مارک کارنی کانادایی که تا حالا رییس بانک مرکزی کانادا بود و حالا شده رییس بانک مرکزی انگلیس گفته که می خواد نرخ تورم رو پایین نگه داره.  به عبارتی طرفدار نظریه کینزین هست! همین!!

فرصت کنم یه نگاه به جزوه اقتصادم می اندازم. اساس و بنیاد جریان رو توضیح می داد. فوق العاده درس جالبی بود.

چرتینکوف عزیز. یک عالمه تشکر به خاطر کامنت هات. واقعا کمکم کردند. شانس بزرگم اینه که بیشتر دوستان خیلی خیلی نزدیکم زایمان کرده اند و همه هم سزارین و دو تاشون هم با همین دکترخودم و با همین کادر! بنا براین تجربه هاشون خیلی بهم کمک کرده. کلا در زیادی خوش شانس بودن خودم شکی ندارم.
تنها دغدغه ی ذهنی ام (گمانم باز هم مثل خیلی های دیگه) سالم بودن بچه است.

خانوم ها فداکاری های مادرانه ی بیشماری می کنند. اصولا جامعه و خانواده و غریزه سوقشون می ده به سمت فداکاری های مادرانه ی بی خود یا باخود.
از من اگه بپرسن بزرگترین فداکاری مادرانه ات تا به این لحظه چی بوده , بهشون می گم نرقصیدن در دو مهمانی بسیار موزیکال.
کل طول نه ماه لب نزدن به قهوه و الکل یک طرف; قابل تحمل بود. اما اون دو شب نشستن و کم رقصیدن از ترس پاره شدن کیسه ی آب یک طرف!
توفیق اجباری: حداقل چهار ماه استراحت تمام عیار و فکر نکردن به تمام استرس های دنیا -به دلیل یا به بهانه ی- حاملگی.
خوش شانسی غیر قابل باور: در بهترین زمان شرکتمون و کارم حامله شدم و مرخصی زایمان گرفتم. اگه صد هزارمرتبه هم تنظیم می کردم و به خداوندگار عالم سفارش می دادم اینطوری از آب در نمی اومد.

از دیروز صبح تا حالا یک روند برف اومده. قراره از امشب به بعد قطع بشه. نمی دونم چند سانته. اما فعلا عجالتا نشسته ام رو به پنجره و از منظره ی بارش برف غرق لذتم.

هممممم….کسی می دونه چطوری می شه میلیاردر شد؟! میل عجیبی به میلیاردر شدن دارم. اگه راهنمایی کنید ممنون می شم.

از بزرگترین تفریحات این چند روزه خوندن اخبار ایران هست! دعوای رییس جمهور و رییس مجلس و رییس قوه ی قضاییه و وساطت رهبر و لنگه کفش و میمون فضایی و داوطلب ها برای رفتن به فضا!
عجبا!!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on February 4th, 2013

اوقات فراغت خیلی دلپذیری رو سپری می کنم. کتاب دیوید کاپرفیلد رو می خونم و سریال خانه پوشالی (ورژن آمریکایی اش)‌ رو نگاه می کنم و زمانی که روی وبسایت ها چرخ می زنم یه کتاب سبک گویا گوش می کنم.

اگه یادتون باشه یه سریال بود به نام خانه پوشالی که حدود پونزده سال بیست سال پیش از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش می شد. در مورد دولت انگلستان بود و یه دختر خبرنگار. آخرش هم نقش اول فیلم (نخست وزیر بود یا یکی از وزرا یا خلاصه یکی از دولتمردان انگلیس)‌ دختره رو از بالای یه ساختمون بلند پرت کرد پایین و کشت.
حالا ورژن آمریکایی همون سریال اومده. تولید نت فلیکس است. اولین محصول نت فلیکس است که نگاه می کنم. ورژن آمریکایی سریال از ورژن انگلیسی هم دلپذیر تر و خوش ساخت تره. کوین اسپیسی بازی می کنه و دخترک نقش اول رو هم خیلی می پسندم.

نت فلیکس داره محصولات خودش رو تولید می کنه. به نظرم قدم درست و خوبی برای نت فلیکس هست. مشکل بزرگ هنوز در تفاوت برنامه های موجود در بخش کانادایی و آمریکاییه. نمی دونم آیا به خاطر سیاست های خود نت فلیکس هست یا باز هم سی آر تی سی به دلیل حمایت از شرکت های کانادایی اجازه ی فعالیت کامل رو به نت فلیکس نمی ده.

چرتینکوف عزیز. تشکر زیاد به خاطر تمام کامنت ها. خصوصا کامنت هات در مورد برگشتن انرژی ام. همه اش به دوران قبل از حاملگی ام فکر می کنم و این که ورزش می کردم و الان نای تکون خوردن ندارم و همه اش فکر می کنم نکنه دیگه به کل هیج وقت نتونم انرژی ام رو به دست بیارم و همیشه همینطور بی مصرف و مثل نون تافتون بمونم!

راستش برای کار خونه مشکلی ندارم. مامانم پیشمون هست و باور کنی یا نه از اول حاملگی ام تا حالا -یعنی کل نه ماه- حتی یک بار غذا درست نکرده ام یا دست به سیاه و سفید نزده ام. گل آقا هم که کلی کمک می کنه.
منتها گمونم مشکلم هم همونه. همین که هیج کاری نمی کنم. دیگه باورم شده که هیچ وقت توانایی هیچ کاری رو پیدا نمی کنم. علاوه بر اون بسیار هم تنبل شده ام و حال تکون خوردن هم ندارم.
یه پروژه ی بزرگ بنایی توی خونه مون داشتیم و یه سری اسباب اثاث رو دور ریختیم و هنوز مبلمانی که به دلمون بنشینه پیدا نکرده ایم. خصوصا که هر ده قدمی که راه می رم باید بشینم!! بنابراین خوابی که دیده ام ربط مستقیم به تمام نگرانی های ریز ریز بیداری ام داره.

در مورد روش های مختلف زایمان خیلی خوندم و با خیلی ها حرف زده ام و خیلی فکر کرده ام.
کامنت اون خانوم در مورد زایمان ماده ها از ابتدای تاریخ تا امروز من رو یاد یه مکالمه توی کتاب باغ بلور محسن مخملباف انداخت.
یکی از زن های خونه داشت میزایید. زایمان سختی داشت و توی خونه داشت وضع حمل می کرد. اول پای بچه داشت بیرون میومد. یکی دیگه از زن های خونه (خورشید) بچه رو داد تو. دستش رو کرد داخل رحم زن و با تمام قدرت بچه رو چرخوند و خلاصه زایمان به خیر گذشت. یه زن مسن و عروسش هم از ساکنان خونه بودند. زن مسن برگشت گفت اون موقع توی دهات زنه لب چشمه دردش می گرفت. همونجا بچه رو می زایید و بعد هم می نشست به رخت شستن. عروسش برگشت گفت ما که تا یادمون میاد زن دهاتی سر زا رفته!
جفتشون راست می گفتند گمانم. موارد پیچیده موقع زایمان پیش میاد که بدون دسترسی به امکانات بیمارستانی باعث مرگ مادر یا هم مادر و هم نوزاد می شه. از اون طرف اعتقاد بسیاری از مردم  ینگه دنیا این هست که زایمان طبیعی و حتی زایمان تحت نظر ماما (و نه پزشک) و در منزل و بدون استفاده از داروهای کنترل درد بهتر هست! یکی از همکارهای مرد من اصرار داشت که من باید زایمان طبیعی کنم و بدون استفاده از اپیدورال. دو سه تاشون که خانوم هاشون زایمان طبیعی خیلی سختی داشتند بهم گفتند شک نکنم که سزارین کنم.
به هر حال اون مکالمه ی باغ بلور جالب بود. فکر می کنم عروس و مادر شوهر هر دو درست می گفتند. دختر دهاتی ای که زایمان اولش رو قبل از بیست سالگی و با بدن معتاد به کار و نرم انجام می ده مسلما با زن سی و نه ساله ی پشت میز نشینی که بدنش دیگه اون نرمی اولی رو نداره متفاوته. از اون گذشته مخاطراتی هست که ربطی به سن نداره و خیلی خیلی هم جدیه.
عدم استفاده از مسکن درد هم مثل اینه که امروز بریم دندانپزشکی و بگیم برای روت کانال دندونم همین طوری زنده زنده کار رو انجام بده چون طبیعی اش همین بوده!!
خلاصه همونطور که قبلا گفتم خودم هیچ وقت به هیچ کسی توصیه نخواهم کرد چطور زایمان کنه و فقط فکر می کنم باید جوری این کار رو بکنه که خودش احساس راحتی می کنه.
به هر تقدیر در تایید اونچه که چرتینکوف عزیز هم گفت نهایتا در این ینگه دنیا صرفنظر از نحوه زایمان مادر و بچه هر دو سالم می مونند. چون اگه هر اتفاقی بیفته پزشک یا مامای مربوطه و یا پرسنل بیمارستان باید جوابگو باشه.

اصولا زمانی که علم پزشکی وجود نداشت به گمانم همه چیز بهتر بود. انتخاب طبیعی صورت می گرفت. قوی تر ها به دنیا می اومدند و می موندند. ضعیف تر ها هم خود به خود می مردند. تازه مردم با هزار درد مختلف زنده نمی موندند. معمولا تا زمانی زنده می موندند که حالشون خوب بود. جمعیت هم کمتر بود و بالانس از دنیا رفته ها و به دنیا اومده ها رعایت می شد. تازه بهتر از اون زن ها معمولا زودتر می مردند. حالا یا زیر زایمان یا اونقدر که بدنشون ضعیف می شد! بنابراین آقاهه هم می رفت یه زن جدید جوون می گرفت و مشکلات خانواده ها کمتر می شد و زاد و ولد با کیفیت بهتری ادامه پیدا می کرد!
حالا اصلا چرا علم پزشکی درست شد و کل این تعادل رو به هم زد معلوم نیست!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: قسمت آخر نیمه طنز بود. استقاده از علم پزشکی و دانش نوین رو حداقل واسه وجود نازنین خودم خیلی خیلی دوست دارم.

بلک بری و رویای یه خونه ی مبله شده

Posted by کت بالو on February 1st, 2013

بزرگترین مشکلی که ریم باهاش مواجه شده و باعث کاهش اخیر در قیمت سهامش شده تاخیر در ارايه محصولش در بازار آمریکا بوده.
این تاخیر به گفته ی مدیر عامل ریم به دلیل پروسه ی طولانی تست تلفن توسط شرکتهای آمریکایی هست.
می دونم که شرکت های موبایل آمریکایی پروسه ی تست مفصلی دارند. اما با توجه به جزییاتی که طی ده سال گذشته ای که خیلی خیلی از نزدیک با تمام این پروسه ها سروکار داشته ام می دونم سازنده های تلفن با شرکت های موبایل سنگهاشون رو وا می کنند. معمولا اول تاریخ ها و زمانبندی ها رو کامل مشخص می کنند و بعد بنا به اون پروژه رو جلو می برند. بنابراین در درست بودن گفته ی مدیرعامل ریم شکی نیست. این وسط اما من فکر می کنم که می شد به هر حال ارايه محصول ریم در آمریکا رو کمی جلوتر انداخت یا حداقل زمان مشخصی براش تعیین کرد.
ریم یه شرکت کاناداییه و علیرغم اشتباهات بسیار بزرگ استراتژیکی که کرد و علیرغم باختن مارکت به شرکت اپل و حالا سامسونگ نمی شه منکر این شد که در زمان خودش در سال ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ سرویس های بی نظیری ارايه کرد و محصولات بسیار خوبی به بازار فرستاد. محصولاتی که در اون زمان بدون تحمل هزینه ی نسبتا بالا برای دیگران مقدور نبود. هنوز که هنوزه بحث سکوریته ی ارتباطات و پروتوکل هاش به علاوه ی سرویس ها و پروتوکل هاش برای بیزنس ها و شرکت ها بی رقیب مونده. متاسفانه طی دو سال گذشته اونقدر از بازی عقب مونده که شرکت های تولید اپلیکیشن بالاخره محصولاتی رو برای استفاده ی بیزنسی و مدیریت اپلیکیشن ها بیرون دادند. اما همیشه اعتقاد بر این بوده که اگه ریم یه محصول (نه حتی عالی که فقط) قابل قبول می فرستاد توی بازار این همه دردسر برای درست کردن اپلیکیشن جدا کردن پروفایل بیزنس و شخصی برای سیستم های عامل مختلف وجود نداشت.

به هر حال…تا ببینیم قدم های بعدی شرکت بلک بری چی خواهد بود.

دوباره خواب دیدم توی یه خونه ی جدید هستم که مبله هم هست. جالبه که مبلمان های خونه های توی خوابم همیشه مبلمان های کلاسیک و سبک قدیمی هستند. یه صندوقچه ی کوچک هم جزو دکور خونه روی یه میز بود. حالا که فکر می کنم میز تا حدودی شکل میزهای آنتیک و عتیقه بود. فرش ها هم توی مایه های گلبهی و صادراتی اما نه خیلی قدیمی بودند. آشپزخونه تنها قسمت مدرن خونه بود. خانومی اومده بود که با گاز آشپزخونه کار کنه و داشت غذا می پخت. یه خانوم دیگه اومده بود که خونه رو تمیز کنه. اولش ایستاده بود و غذا پختن خانوم اولیه رو نگاه می کرد. انگار که ناراحت شده باشه که کسی غیر از خودش داره کار می کنه و غذا می پزه. بعد رفت که برسه به باقی کارها. نگاه که کردم دیدم بیرون خونه ایستاده و با موبایلش حرف می زنه. بهش گفتم بیاد تو و چند تا کار انجام بده. توی خواب به گل آقا می گفتم ببین مبلمان و اثاثیه ی این خونه چقدر خوب و راحته. (گل آقا اسباب و اثاثیه ی مدرن و دکوراسیون مدرن دوست داره.) بهش می گفتم من اون مدرن ها رو دوست ندارم. راحت نیستند. اینها راحته و قیمتش هم مناسب تره. هر وقت خیلی پولدار شدیم یهو همه ی اینها رو غیر از فرش ها می دیم. سی هزار دلار میگذاریم کنار و باهاش مبلمانی می گیریم که هم مدرن و هم راحت باشه.

بعدش پشت خونه کوه بود. گل آقا با چند تا از دوستامون داشتن می رفتن کوه و من که حامله بودم باید می موندم خونه. خیلی ناراحت بودم. یکی از دوستامون بهم گفت نکنه از این ناراحتی که فلانی می تونه بره و تو نمی تونی. گفتم آره. ناراحتی ام از همینه. خلاصه این که اونها رفتند کوه و من برگشتم توی خونه. و….همین دیگه. گمونم بعدش بیدار شدم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار