چل تکه
دستهبندی نشده February 4th, 2013اوقات فراغت خیلی دلپذیری رو سپری می کنم. کتاب دیوید کاپرفیلد رو می خونم و سریال خانه پوشالی (ورژن آمریکایی اش) رو نگاه می کنم و زمانی که روی وبسایت ها چرخ می زنم یه کتاب سبک گویا گوش می کنم.
اگه یادتون باشه یه سریال بود به نام خانه پوشالی که حدود پونزده سال بیست سال پیش از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش می شد. در مورد دولت انگلستان بود و یه دختر خبرنگار. آخرش هم نقش اول فیلم (نخست وزیر بود یا یکی از وزرا یا خلاصه یکی از دولتمردان انگلیس) دختره رو از بالای یه ساختمون بلند پرت کرد پایین و کشت.
حالا ورژن آمریکایی همون سریال اومده. تولید نت فلیکس است. اولین محصول نت فلیکس است که نگاه می کنم. ورژن آمریکایی سریال از ورژن انگلیسی هم دلپذیر تر و خوش ساخت تره. کوین اسپیسی بازی می کنه و دخترک نقش اول رو هم خیلی می پسندم.
—
نت فلیکس داره محصولات خودش رو تولید می کنه. به نظرم قدم درست و خوبی برای نت فلیکس هست. مشکل بزرگ هنوز در تفاوت برنامه های موجود در بخش کانادایی و آمریکاییه. نمی دونم آیا به خاطر سیاست های خود نت فلیکس هست یا باز هم سی آر تی سی به دلیل حمایت از شرکت های کانادایی اجازه ی فعالیت کامل رو به نت فلیکس نمی ده.
—
چرتینکوف عزیز. تشکر زیاد به خاطر تمام کامنت ها. خصوصا کامنت هات در مورد برگشتن انرژی ام. همه اش به دوران قبل از حاملگی ام فکر می کنم و این که ورزش می کردم و الان نای تکون خوردن ندارم و همه اش فکر می کنم نکنه دیگه به کل هیج وقت نتونم انرژی ام رو به دست بیارم و همیشه همینطور بی مصرف و مثل نون تافتون بمونم!
راستش برای کار خونه مشکلی ندارم. مامانم پیشمون هست و باور کنی یا نه از اول حاملگی ام تا حالا -یعنی کل نه ماه- حتی یک بار غذا درست نکرده ام یا دست به سیاه و سفید نزده ام. گل آقا هم که کلی کمک می کنه.
منتها گمونم مشکلم هم همونه. همین که هیج کاری نمی کنم. دیگه باورم شده که هیچ وقت توانایی هیچ کاری رو پیدا نمی کنم. علاوه بر اون بسیار هم تنبل شده ام و حال تکون خوردن هم ندارم.
یه پروژه ی بزرگ بنایی توی خونه مون داشتیم و یه سری اسباب اثاث رو دور ریختیم و هنوز مبلمانی که به دلمون بنشینه پیدا نکرده ایم. خصوصا که هر ده قدمی که راه می رم باید بشینم!! بنابراین خوابی که دیده ام ربط مستقیم به تمام نگرانی های ریز ریز بیداری ام داره.
—
در مورد روش های مختلف زایمان خیلی خوندم و با خیلی ها حرف زده ام و خیلی فکر کرده ام.
کامنت اون خانوم در مورد زایمان ماده ها از ابتدای تاریخ تا امروز من رو یاد یه مکالمه توی کتاب باغ بلور محسن مخملباف انداخت.
یکی از زن های خونه داشت میزایید. زایمان سختی داشت و توی خونه داشت وضع حمل می کرد. اول پای بچه داشت بیرون میومد. یکی دیگه از زن های خونه (خورشید) بچه رو داد تو. دستش رو کرد داخل رحم زن و با تمام قدرت بچه رو چرخوند و خلاصه زایمان به خیر گذشت. یه زن مسن و عروسش هم از ساکنان خونه بودند. زن مسن برگشت گفت اون موقع توی دهات زنه لب چشمه دردش می گرفت. همونجا بچه رو می زایید و بعد هم می نشست به رخت شستن. عروسش برگشت گفت ما که تا یادمون میاد زن دهاتی سر زا رفته!
جفتشون راست می گفتند گمانم. موارد پیچیده موقع زایمان پیش میاد که بدون دسترسی به امکانات بیمارستانی باعث مرگ مادر یا هم مادر و هم نوزاد می شه. از اون طرف اعتقاد بسیاری از مردم ینگه دنیا این هست که زایمان طبیعی و حتی زایمان تحت نظر ماما (و نه پزشک) و در منزل و بدون استفاده از داروهای کنترل درد بهتر هست! یکی از همکارهای مرد من اصرار داشت که من باید زایمان طبیعی کنم و بدون استفاده از اپیدورال. دو سه تاشون که خانوم هاشون زایمان طبیعی خیلی سختی داشتند بهم گفتند شک نکنم که سزارین کنم.
به هر حال اون مکالمه ی باغ بلور جالب بود. فکر می کنم عروس و مادر شوهر هر دو درست می گفتند. دختر دهاتی ای که زایمان اولش رو قبل از بیست سالگی و با بدن معتاد به کار و نرم انجام می ده مسلما با زن سی و نه ساله ی پشت میز نشینی که بدنش دیگه اون نرمی اولی رو نداره متفاوته. از اون گذشته مخاطراتی هست که ربطی به سن نداره و خیلی خیلی هم جدیه.
عدم استفاده از مسکن درد هم مثل اینه که امروز بریم دندانپزشکی و بگیم برای روت کانال دندونم همین طوری زنده زنده کار رو انجام بده چون طبیعی اش همین بوده!!
خلاصه همونطور که قبلا گفتم خودم هیچ وقت به هیچ کسی توصیه نخواهم کرد چطور زایمان کنه و فقط فکر می کنم باید جوری این کار رو بکنه که خودش احساس راحتی می کنه.
به هر تقدیر در تایید اونچه که چرتینکوف عزیز هم گفت نهایتا در این ینگه دنیا صرفنظر از نحوه زایمان مادر و بچه هر دو سالم می مونند. چون اگه هر اتفاقی بیفته پزشک یا مامای مربوطه و یا پرسنل بیمارستان باید جوابگو باشه.
—
اصولا زمانی که علم پزشکی وجود نداشت به گمانم همه چیز بهتر بود. انتخاب طبیعی صورت می گرفت. قوی تر ها به دنیا می اومدند و می موندند. ضعیف تر ها هم خود به خود می مردند. تازه مردم با هزار درد مختلف زنده نمی موندند. معمولا تا زمانی زنده می موندند که حالشون خوب بود. جمعیت هم کمتر بود و بالانس از دنیا رفته ها و به دنیا اومده ها رعایت می شد. تازه بهتر از اون زن ها معمولا زودتر می مردند. حالا یا زیر زایمان یا اونقدر که بدنشون ضعیف می شد! بنابراین آقاهه هم می رفت یه زن جدید جوون می گرفت و مشکلات خانواده ها کمتر می شد و زاد و ولد با کیفیت بهتری ادامه پیدا می کرد!
حالا اصلا چرا علم پزشکی درست شد و کل این تعادل رو به هم زد معلوم نیست!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
پیوست: قسمت آخر نیمه طنز بود. استقاده از علم پزشکی و دانش نوین رو حداقل واسه وجود نازنین خودم خیلی خیلی دوست دارم.
February 5th, 2013 at 11:43 am
دوست نازنینم، شک نداشته باش که بعد از آمدن بچه انرژیت از اولش هم بیشتر خواهد شد چون انگیزهٔ قویتری برای انجام هر کاری که قبل از مادر شدن داشتی خواهی داشت.
(ضمنا من دارم از الان از ذوق مور مور میشم. این چند روز رو چجوری صبر کنیم؟؟؟)
February 7th, 2013 at 6:45 am
خودت میدونی که یه زن 39 ساله پشت میز نشین نبودی ، نیستی و نخواهی بود. ورزش میکردی و رقص هم خودش از همه فعالیتهای جسمی و ریلکسیشن های روانی بهتر هست. اصلا وجود مامان کنارت و همسری که کلی کمک هست خودش همه اش انرژی مثبت هست ، گل در کف و می در بر و معشوق به کام است دیگه .
زیاد به نحوه ی زایمان و مدتش و روشش و اینا فکر نکن. میشه گفت تقریبا از کنترل ما خارج هست. البته نگرانیت بی مورد نیست و همه خانومها مخصوصا تو روزای آخر همین نگرانی رو دارن و خوابای عجیب هم میبینن. حتی اگه بچه پنجمشون باشه. مهم اینه که بعد از اون چند ساعت و چند دقیقه یه موجود نازنین به زندگیت اضافه میشه که کیفیت زندگی کردن باهاش زندگیتو برای همیشه ی همیشه تغییر خواهد داد، پوست خواهی انداخت و پرخواهی کشید.
جوری که دیگه فکر میکنی که : هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی!!! بقول اینور آبیا ویش یو بست آف لاک!!! بغل و بوس محکم.