سوریه
دستهبندی نشده July 19th, 2013والله، عرض شود به حضور انور همگی که توی شلوغ پلوغی سوریه من نه طرفدار اسد هستم و نه طرفدار شورشی ها. اصولا این وسط سودش رو نهایتاً و در هر صورت کس دیگه میبره، چه شورشیها برنده بشن و چه اسد برنده بشه. هر دو طرف هم اینجور که پیداست دارند دمار از روزگار هم در میارند. شورشیها هم یه جورایی یه دیکتاتور دیگه هستند، لنگه اسد که اسمشون متفاوته. واسه همین طرفدار هیچ کدوم نیستم.
منتها این وسط این خبر باحال بود.
موضوع اینه که قسمت بزرگی از در آمد سوریه (ایضاً باقی کشورهای آسیا و خاور میانه) از توریسم هست – یا حالا بود- . توریسم تاریخی و توریسم مذهبی. این مکان مذهبی زینبیه هم از بزرگترین منابع در آمد سوریه است.حالا گیرم فعلا اداره این در آمد با دولت است، یا مثقالیش هم به جیب ملت میره (یا اصلا نمیره)، یا این که اعتقاد مذهبیتون اصولا متفاوته، یا اصلا دین و ایمون ندارین، بابا یک کمی فراست و تحمل هم بدکی نیست به خدا. آخه آدم میزنه وسط نوندونیای که ایشالا در آینده مال خودش میشه. حالا گیرم اصولا شیعه نیست و سنّی است، یا اصلا خودش و جدّ بر حقش زدن زینب رو کشته اند. این چه کار خرکیای هست آخه؟!
یعنی اصولا توی این شورشها و کشت و کشتار ها، نه فقط در سوریه، بلکه خیلی جاهای دیگه یاد این شعر میفتم که “یکی بر سر شاخ بن میبرید”. یعنی گاهی میزنیم قایق طرف رو سوراخ سوراخ میکنیم بد فرم.
جهان غرب (ایضاً شرقِ دور و شمال و شرق نزدیک) هم خوش خوشانش هست و اسم این جریانات مصر و سوریه و بحرین و باقی ممالک رو گذشته “بهار عرب”! یعنی خدا میدونه البته، بنده که عددی نیستم اظهار نظر کنم، ولی جسارتاً همون زمستونه به نظرم سبز تر و صلح آمیز تر بود.
سوریه و دمشق رو حدود پانزده سال پیش دیدم. بر خلاف خیلیها, دوستش داشتم. اون موقع آروم بود و امن. موزه ملی شون خیلی قشنگ بود و آثار تاریخی فراوانی داشت. قسمتی از برخی بناهای تاریخی رو با زحمت از هر سایتی که بود آورده بودند توی موزه. محله باب توما که مال ارامنه بود قشنگ بود. مرکز شهر مغازههای فرنگی داشت، از جمله یک مغازه بنتون سه طبقه! بازارش پر از جنسهای رنگ و وارنگ بود. نوار فروشیهاشون نوارهای خوانندههای ایرانی رو هم داشتند. یه سری خریدم. ایرانیها رو به خاطر پول توریسم دوست داشتند. مردها جلوی مغازهها تخته نرد بازی میکردند و دید میزدند و صفا میکردند. زنها بعضی محجبه و بعضی بی حجاب میچرخیدند اون وسط ها. توریستهای مذهبی هر سحر, چهار و نیم صبح میرفتند زینبیه که نماز صبح رو اونجا بخونند. شبها هم میشد رفت خوشگذرونی واسه توریستهای غیر مذهبی. شکلات داماس (اگه یادتون باشه کدومها بودن) اونجا ارزون بود و بودند کسانی که به قصد خرید داماس و فروشش در ایران میرفتند سوریه. خلاصه که امن بود و اصالتی داشت و رونقی.
یاد تمام روزهای امن تمام ملتها به خیر. حیف بود.
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
پیوست: امیدوارم موزه ملی دمشق و آثار توش دست نخورده بمونند. اون یکی واقعا حیفه، خیلی حیفه.
July 22nd, 2013 at 11:06 am
من نرفتم!شنیدم که مثل ایران زمان شاه هست/بود. اصولا هرجا که من تصمیم میگیرم برم یا جنگ یا انقلاب میشه یا سیل یا زلزله! ترکیه هم نمیدونم چی شد که دفعه اول من رفتم و بعد زلزله اومد و دفعه دوم هم باز من رفتم و بعدش انقلاب و شورش شد!!! بنظرم که همه ی موزه ها مربوط به همه ملتهاست و آثار باستانی میراث انسان هست و نه کشورها. اینه که کاش میشد یه جور بطور مشترک ازشون مراقبت کرد…