باب سی و ششم – و متفرقه
دستهبندی نشده June 11th, 2015شنیدین حکایت اون کسی رو که رفت کتاب کتابخونه رو پس بده. به کتابدار گفت کتابش بد نبود آ دست شما درد نکنه. و لی خیلی شخصیت زیاد داشت. من گیج شدم درست نفهمیدم. کتابدار نگاه کرد گفت اااا این دفتر تلفن من دست شما بوده من دو هفته است دارم دنبالش میگردم.
حالا حکایت باب سی و ششم تورات از کتاب پیدایشه. کل باب از اول تا آخر اسامی زنان و فرزندان (ذکور) عیسو است و بعضی از فرزندان اونها. فقط این که آخر باب عیسو از سرزمین برادرش یعقوب کوچ می کنه چون اینقدر مایملک و جمعیتشون زیاد بوده که یک سرزمین گنجایش برای هر دو نداشته!
—
نکته ی مهم زندگی اینه که آدم حواسش باشه زندگی خیلی وقت ها یعنی انتخاب. روزی چندین و چند بار باید انتخاب کرد. توی هر انتخاب یک برنده ی منتخب وجود داره و(معمولا نه همیشه) چندین بازنده که انتخاب نشده اند. گاهی مهم تر از این که به کدوم یکی فرصت برنده شدن می دیم اینه که به کدوم یکی فرصت رو نمی دیم.
گاهی فکر کردن به این که اون انتخابی که داریم بهش می گیم نه چی هست در جا انتخابمون رو عوض می کنه.
فقط به اونی که دارین انتخابش می کنین فکر نکنین. توی هر انتخاب به اونی که انتخابش نمی کنین هم فکر کنید.
—
بهترین وقت دندانپزشکی زندگی ام رو دیروز داشتم. از حرف زدن بهداشت کار دهان و دندان وقتی دهنم بازه و سرم اون پایینه (که غالبا بهم سردرد می ده) بیزارم. این مرتبه پادکست دانلود کردم. به پادکست های مورد علاقه ام گوش دادم و بهداشت کار نازنین هم کارش رو کرد بدون این که صحبتی رد و بدل بشه!
—
دارم به طور جدی پا به مرحله ی جدیدی از زندگی ام می گذارم. بسیار هیجان زده ام.
—
مثل چهل و یک سال گذشته….وقت ندارم. خیلی خیلی کار دارم. و …ای کاش فرصت باشه تا آخر عمرم به این همه کار برسم!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار