اینجا اغلب شرکت ها یه مهمونی کریسمس برای کارمندانشون برگزار می کنند که توی این مهمونی کریسمس کارمندها می تونند با زن یا شوهر یا دوست دختر یا دوست پسر شون تشریف بیارند.
من و گل آقا هم رفته بودیم. از طرف دیگه مارتین و دوست دخترش هم اومده بودند. جفت شون لهستانی هستند و دخترخانم هم حسابی بلوند و سفید و مامانی است.
از طرف دیگه من و مارتین میز هامون درست کنار همه. دختر خانم که اسمش ایوانا است از مارتین پرسیده بود که این دختری که باهاش سلام علیک کردی کی بود. مارتین هم گفته بود کت بالو.ایوانا هم کلی ناراحت شده بوده و به مارتین گفته بوده که تو به من نگفته بودی که کت بالو اینقدر جوان و خوشگله.
.
.
وقتی روز بعد مارتین جلوی همه همکارها این موضوع و ناراحتی دوست دخترش رو شرح داد بنده گل از گلم شکفت. بابا مردیم از بس مردهامون تا دختر بلوند دیدند آب از دهنشون سرازیر شد. خدا رو شکر برای یک بار در تاریخ یه دختر بلوند پیدا شد که به قیافه ما و همکاری ما با دوست پسرش حسودی کنه.
.
.
زنده باد ایوانا………
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار.