تنم بسیار خسته ست
دلم خالی و فکر و ذهن من بیمار و فرسوده ست
خلا بگرفته تار و پود جان و قلب بیمارم
گنه آلوده زندانی بدبخت دوصد رویا و پندارم
فراری نیست..
قراری نیست..
شب بیخواب و درد آلود و نا آرام
بر سودای خام این هوس خندد
و من تا صبح می پیچم به خود هر شب
در این طوفان سهماگین چشمانش
که تاریکی شب را در نوردیده
شبم تاریک و تار و بیقرار از این نگاه چشم ناز آلود
که زیبایی پاک عشق من را با گنه آلود
و من شرمنده از احساس ناپاک هوس هستم
.
خداوندا تویی آن کس که برداری زمن این بار سنگین را
و ننگین را
شود آیا خداوندا
که چون روز آید و خورشید باز آید
ببینم آن دو چشم تار را جایی
برون از هستی و جانم
که خوشحال و سلامت باشد اما
خارج از این قلب سوزانم
و من فارغ
و من زیبا
شوم زان لحظه تا روز قیامت, روز رستاخیز..
تا روحم کنم تسلیم و باز آرام گیرم
بار الها.. تو زمن برشوی این فکر گنه آلود

نگران نشین. حالم خوبه. باور نمی کنید از مامان نیلو بپرسید که دیشب تا امروز بعد از ظهر میزبان من بوده و بهم یه عالمه خوراکی خوشمزه و چلو کباب داده.
چی فکر کردین. تازه فیلم کلاه قرمزی و سروناز رو هم با فراز نگاه کردم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار