نابغه ها
دستهبندی نشده September 10th, 2014شناسنامه ی خودم و شناسنامه ی مامانم رو داده بودم برای ترجمه. همراهش ترجمه شناسنامه ی پدر بزرگ و مادر بزرگم و کپی گذرنامه مامانم رو هم برای دقیق بودن اسامی به آقای مترجم داده بودم.
رفته ام برای تحویل گرفتن ترجمه شناسنامه ها. آقاهه سوال اولش اینه که اسم مادرتون دو تا اس داره یا یکی؟! سوال دومش اینه که می تونم بپرسم شما مال کجای ایران هستنید؟!!!!!!!!!
—
رادیو گوش می دادم. امروز روز جلوگیری از خودکشی است. صد البته بسیار عالی ست. از طرفی روز کند کردن اینترنت هم هست که در اصل جهت جلب توجه عموم است به دو سرعته کردن اینترنت. حالا دلیلش و پشتش هر چی هست باشه. ولی به نظرتون نمیاد زمانی که اینترنت کنده اگه کسی به فکر خودکشی هم نباشه قطعا به فکر می افته که بزنه خودش رو تکه و پاره کنه؟ یعنی اصولا به نظر من تقارن این دو روز همچین یک کمکی کار گروه اول رو جهت جلوگیری از خودکشی مشکل تر می کنه.
—
کلا با یه سری نابغه سر و کار داریم. واسه همینه که ما معمولی تر ها کلاهمون پس معرکه است!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
September 20th, 2014 at 12:10 pm
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه
من اولین بار با وبلاگ شما در دوران دبیرستان آشنا شدم چیزی حدود 10 سال پیش.
یادم نیست آخرین بار کی بود که اومدم اینجا امّا امشب یادتون افتادم اومدم یه سر زدم.
در فاصله ای که صفحه باز میشد نگران بودم نکنه الان که باز بشه با وبلاگی از حرکت ایستاده و مرده مواجهه بشم؟!
همین که صفحه باز شد سریع تاریخ آخرین پستتوون رو دیدم و خیالم راحت شد… 🙂
نمی دونم دقیقا کی هستید امّا همین اندازه که در گوشه ای از ذهن من جایی رو برای خودتون اشغال کردید باعث میشه از این راه دور براتون آرزوی موفقیت و عاقبت بخیری کنم:)
داشتم فکرمیکردم اگر بخوام در این کامنت فقط به یکی از پستایی که در این چند سال ازتون خوندم اشاره کنم کدوم میتونه باشه…
نمی دونم حدس خودتون چیه ولی انتخاب من اون پستیه که در اون به ماجرای ازدواج همسایتون و سینه های بزرگ خانمش اشاره کردید هست. یادمه نوشته بودید به اندازه ای بزرگن که اون آقا میتونه ازشون به عنوان متکا استفاده کنه :)))
هرجا هستید موفق و پیروز و البته باعث افتخار خانواده و کشورتون باشید 🙂
September 27th, 2014 at 11:07 pm
منم بهترین پستی که یادمه داستان رفتن مارتین برای اعتراف در نزد کشیش میباشد .
October 16th, 2014 at 10:19 pm
جالب که خودم اصلا این پست مربوط به آقای همسایه مون رو یادم نیست! اعترافات مارتین و برادرش رو یادم اومد ولی. 🙂
تشکر از کامنت محبت آمیزتون.