شنیده ام که می گن هر چی رو که هی به خودت بگی و تکرار کنی درو جودت نهادینه می شه.

حالا من هفت هشت ساله که هر هفته و هر ماه به این فکر می کنم که آیا می خوای ماه دیگه و سال دیگه هم همین جا نشسته باشی و همین کار رو بکنی یا می خوای یه چیزی تغییر کرده باشه و هفت هشت ساله که هی همه چی تغییر کرده. یه جوری که انگار روی غلطک ایستاده باشی و با هر حرکتی بغلطونی اش و جهتش و سرعتش از یک طرف دست خودت باشه و از طرف دیگه متاثر از پیچ جاده و سنگ و کلوخ ها. توی سر بالایی از همراه هات کمک بگیری و هر بار که به سربالایی می رسی عرق ریزون روش راه بری و بدونی که بالاخره بالای هر شیبی یه نشیبی هم هست.

حالا آماده هستم برای یه پرش. یه تغییر. دوباره.

هر روز صبح که بیدار می شم می دونم چه می خوام بکنم و شب که می خوابم می دونم اون روز رو چه کرده ام و این یعنی از بزرگترین خوشبختی های زندگی.

دختره شیرینه مثل قند. مثل نبات. چشمهاش مثل دو تا تیله شاد و سرحال. دل پدرش غنج می زنه وقتی دختره پاهاش رو بغل می کنه و بوسش می کنه. خدا حفظشون کنه. پدر رو برای دختر. دختر رو برای پدر و هر دو رو برای من.

برای دختره:

https://www.youtube.com/watch?v=q0_2oJaXVwM

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار