سنگی از جنس حریر
کت بالوی متفکر November 18th, 2003در بیابانی دور
دختری داشت قدم بر می داشت
خسته, تنها, دلگیر
از همه دنیا سیر
دخترک چیزی دید
جسم سنگین و سیاه
دخترک لیک در آن
پرتو نوری می دید
دخترک شد نزدیک
چه غباری دارد
جسم این تخته ی خشک
جنس اش اما از چیست؟
دخترک کرد نگاه
جنس این تخته, نه از سنگ نبود
در دل این تخته
چیزکی پنهان بود
دختر سرگردان
چندی آرام گرفت
نرم نرمک به سرانگشت از آن سنگ کبود
پر غبار از گذر رهگذران
هر غباری بزدود
تا عیان شد آخر
صورت دخترک بی دل و هم عاشق و مست
در تن صخره ی سخت
تخته چون آینه بود
رنگ خدا داشت هنوز
دخترک مکثی کرد
دور آن تخته ی سنگ
چند باری گردید
باز هم رنگ خدا در تن آن صخره بدید
جای تردید نبود
دخترک کرد نگاه
به دودست خردش
جای تردید نبود
آستین بالا زد
به سرانگشتش باز
گشت مشغول به سنگ
گه به دندان, گه چنگ
صخره را از همه ی زاویه ها کرد نگاه
همه ی سختی آن سنگ سیاه
به همه کوشش خود کرد تباه
در پس هر ضربه
اندکی رفت عقب دخترک عاشق و زار
سنگ را کرد نگاه
گشت از لذت مست
صخره ی سخت دگر داشت که زیبا می شد
صخره از جنس بلور مرغوب
صخره از جنس طلا بود و چونان رنگ غروب
صخره از جنس خدا بود هنوز
دخترک یافته بود
باز کند و باز کند
ناخن و دست و همه انگشتش
گشت خونین و خلید
در پی هر لمسی
تا که آخر نوری
گشت از گوشه ی آن سنگ سیه فام پدید
قلب پیدا شده بود
قلب ان سنگ عجب نوری داشت
چشمه ای گشت روان از دل آن قلب قشنگ
چشمه ای کز دل و جان آمده بود
دخترک تشنه ی آن چشمه ی ناب
خویش را در آن شست
گشت دختر سیراب
دخترک از تن آن سنگ خشن
پیکری کامل و بی همتا, پاک
خوب و لطیف
آخر آورد پدید
دخترک عاشق و هم شیفته ی پیکر افسانه ای شهزاده
گرم تحسین و ستایش, مدهوش
نور را می نگرد
دخترک بر تن آن پیکره ی بی همتا
تکیه دادست اینک
دخترک سیراب است
دخترک شادان است
دخترک واله ی این پیکره ی عریان است
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
November 18th, 2003 at 11:14 pm
shere ghashangi bood movafagh bashi
November 18th, 2003 at 11:14 pm
shere ghashangi bood movafagh
bashi
November 18th, 2003 at 11:56 pm
khoshalam ke dokhtarak halesh
khoobe !
November 19th, 2003 at 12:37 am
خوشحالم که دخترک راه رو پیدا کرد
دخترک الان سیراب است و شادان … . مواظب خودت باش.
November 19th, 2003 at 12:50 am
..to binaziry
🙂
dokhtarak teshneye kavidan bood va aasheghe
peykareye oryan
November 19th, 2003 at 1:00 am
خيلي قشنگ بود. جدا”
چه كسي ميدان
November 19th, 2003 at 12:03 pm
دوباره طبع شاعري گل كرد :-). زيبا بود مست
باده عشق باشي سرخ سرخ
November 19th, 2003 at 6:49 pm
سلام
؛
پسرک تشنه و زار
و کمی هم بيکار
در پی لقمهء نان
در دل دشت سياه
همچو شن گشت رو
November 19th, 2003 at 11:11 pm
آخ جون بلاخره من تونستم فارسي
تايپ کنم.
دختر تو چقدر هنرمندی. اين شعرت معرکه است.
کتی جون راستی من برات يک اي ميل ز
November 19th, 2003 at 11:13 pm
¤ملوک الکتاب زيبا و خوش
کلام که در هفت اقلیم شهره است¤ کسی نيست جز شخص شخيص کتبالو.
November 19th, 2003 at 11:14 pm
¤ملوک الکتاب زيبا و خوش
کلام که در هفت اقلیم شهره است¤ کسی نيست جز شخص شخيص کتبالو.
November 20th, 2003 at 8:54 am
سلام … ديگه
شاعر، شاعر شدی … قشنگ بود و هست …
November 20th, 2003 at 12:11 pm
سلام
مد
تيه کم سعادت شديم (-:
November 20th, 2003 at 1:33 pm
خيلی
زيبا است.
November 20th, 2003 at 10:26 pm
کتبالو و گل آقا جونم منم شما و وبلاگتو
ن و خونه تونو خيلی دوست دارم که!