زن حسن!!
کت بالوی متفکر November 20th, 2003یه بار داشتم با مامانم حرف می زدم , به شوخی بهش گفتم فری بیا شوهرت رو عوض کن دیگه. خسته نشدی؟ (تعجب نکنید. کسانی که من و مامانم رو بشناسن می دونن رابطه مون چطوریه).
مامانم هم گفت کتی جون, فرق نداره. همه مردها و زنها آخرش مثل همدیگه ان. و این حکایت رو برام تعریف کرد که:
یه روز قدیما یه آقایی بود به نام حسن که خیلی خیلی متعصب و غیرتی بود وبه خصوص روی زنش خیلی حساس بود. یه روز در یه جمعی نشسته بودند که زن حسن آقا یه تکونی خورد و یه بادی ازش در رفت.
حسن آقا خیلی عصبانی شد و رگهای گردنش ورم کرد و گفت که الا و لله من باید این زن رو طلاق بدم.
اون موقع زمانی بود که مادر شوهر خیلی ارج و قرب داشت. بنابراین زن حسن آقا هم درد دل به مادر شوهر برد و گریون و بریون گفت که چه نشستی که پسرت به خاطر یه باد ناقابل می خواد من رو طلاق بده. مادر شوهر هم گفت تو نگران نباش. اصلا کاریت نباشه من همه چی رو درست می کنم.
دم غروب که حسن آقا باید از سرکار بر می گشت خونه, مادر شوهر همه زن های همسایه رو توی کوچه جمع کرد و شروع کردند به تخمه شکستن, منتظر حسن آقا.
همین که سرو کله ی حسن آقا پیدا شد همه زنها شروع کردند دست زدن و خوندن که :
زن حسن ..وزیده
همه ی زنها همینن
—
نتیجه ی منطقی داستان این شد که مامان من شوهرش رو و حسن آقا زنش رو عوض نکنه. چون همه ی شوهرها و زن ها همینن.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
November 21st, 2003 at 2:10 am
عجب داستانی بود ها!!
ولی خودمونيم
November 21st, 2003 at 8:32 am
داستانش بد نبود ولی ر
November 21st, 2003 at 11:17 am
سلام … باهات
موافقم … اما اگر بتوانند متحد شوند، خود گامی (نه جوابی) بسوی یافتن جواب هست ….
November 21st, 2003 at 11:17 am
🙂
November 21st, 2003 at 11:30 am
من که خندیدم اونم از سر غیرت آقا حسن و یه گوز ناقابل که میخواسته بی
خونمونش کنه !
عجب آدمایی پیدا میشنــــــــــا
هاهاها
November 21st, 2003 at 1:02 pm
عجب باد خان
مان براندازی بوده
November 21st, 2003 at 1:24 pm
من رو
ياد سريال دايی جان ناپليون انداختی. باحال بود. ممنون!
November 21st, 2003 at 3:51 pm
شوخی ،شوخی با حسن آ
قا هم شوخی؟
November 21st, 2003 at 3:55 pm
در ضمن سرکار خانم
خيلی محترم ودوست داشتنی ،حداقل شخص بنده دلم برای گل آقای نازنين ويکی يه دونه لک زده،يا
تکليف اين بنده خدا رو روشن می کنی ويه وجب جا هم می ذاری برای نوشتن اين رفيق نازنين ما،يا
شخصا يک جنبش ضد زنی در وبلاگستان به راه بيندازم که بيا وتماشا.
November 21st, 2003 at 6:36 pm
اولا تو بهترينی!
دوما خدا مرگت نده با
اين داستانات.
سوما یاد حرف گل آقا افتادم که می گفت همه ی مردا همینن و یاد جوابی که بهش د
ادم..طفلکی:)
November 21st, 2003 at 7:57 pm
گل آقا سفر ن
يس که !؟