نقش های مختلف کت بالو
شوهر کت بالو December 7th, 2003آدم در روابطش با افراد مختلف در نقش های مختلف ظاهر می شه و بعضی از این نقش ها رو خوب و کامل و بعضی رو افتضاح بازی می کنه.
این بنده که کت بالو باشم, در نقش دوست, بلاگر, کارمند, دوست دختر, معلم, معشوقه و سازمان دهنده, عالی ایفای نقش می کنم. اما در ایفای نقش یه همسر, در اصل گل آقاست که با ایفای نقش خوبش, کاستی های خیلی خیلی زیاد من در این نقش رو می پوشونه. وگرنه شک دارم اگر هر کس دیگه ای همسر من بود می تونست به زندگی با من ادامه بده.
در طول هفته ساعت 8 از خونه می رم بیرون و 8 شب که همه ی کارهام بیرون انجام شد, شامل علافی, کارهای اداره و کلاس ورزش, تازه سلانه سلانه بر میگردم خونه. در این زمان تقریبا انرژی ای برای توی خونه ندارم به غیر از انرژی خیلی زیاد حرف زدن یا نوشتن وبلاگ یا باز هم درس خوندن و کار کردن و تماشای تلویزیون و تلفن زدن. کمتر می شه که بتونم کارهای خونه رو انجام بدم. ساعت 11 شب می خوابم و ساعت 7 صبح از خواب بیدار می شم و روز از نو, روزی از نو.
امروز هم که آخر هفته و تعطیل بود وقتی از بیرون برگشتیم خونه یه نگاه به گل آقا کردم و اعلام کردم که اصلا حال ندارم و داره جونم در می ره و حسابی هم سرما توی مغز استخونمه. گل آقا هم اول یه لباس گرمکن تنم کرد که مجبور شد به جبر وزور متوسل بشه, چون که من از این لباس بی ریخت حالم به هم می خوره. توی این لباسه دقیقا می شم عین دایی جان ناپلئون.اما گل آقا اعتقاد داره که من توی هر لباسی بی نظیرم (از چه نظرش رو خدا می دونه). از دید ایشون من اگه موهام رو بتراشم و به جای صورتم یه کدو حلوایی و به جای تنم یه گلابی بگذارم و به جای لباس هم گونی بپوشم باز هم ملکه زیبایی دنیام فقط به این خاطر که اسمم کت بالو است و حتی آنجلینا جولی و سوفیا لورن هم به گرد پای من نمی رسند. بعد من رو خوابوند کنار بخاری زیر پتو و آروم آروم نشست بغل دستم و بهم شیر گرم و میوه داد, برام از توی اینترنت آهنگ گذاشت تا یواش یواش خوابم برد.
اونوقت حالا بعد از سه ساعت که خوابیدم دیدم که خونه رو تا حدزیادی جمع کرده, داره شام رو درست می کنه و از همه مهم تر خرید ها رو جابه جا کرده و همه ی ظرفها رو هم شسته. حالا هم بنده مثل دایی جان ناپلئون نشسته ام و دارم وبلاگ می نویسم و گل آقامون دارند شام رو رو به راه می کنند و به بنده سرویس می دن.
این ها همه بعد از اینه که من حسابی اذیت کرده ام ها.
اگه من آدمم پس این گل آقای پاک معصوم چیه آخه؟
واه, من چرا اینقده حالم بده.
رفتم دوباره کنار بخاری زیر پتو. فکر کنم تا یه ساعت دیگه حالم خوب شه اگه مثل همون دفعه ی ایران نشده باشم.
تنها دفعه ای که خیلی حالم بد شد ایران بود, وقتی بعد از ازدواج با گل آقا استرس خیلی زیاد ناشی از ازدواج پیدا کرده بودم!! یا شاید هم باورم نمی شد بالاخره شوهر کردم!!!
یه لینک آهنگ از رقیب سرسخت گل آقا می گذارم اینجا که دیگه قدر نشناسی رو تموم کنم و کاری رو نکرده نگذاشته باشم.صدای این مرد و حرف هاش با همه ی وجود من چکار می کنه. طفلک گل آقا.
کاشکی زور یه کسی به این کت بالو میرسید.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
December 7th, 2003 at 6:49 pm
کتبالو جون خيلی ميچسب
ه آدم نازکش داشته باشه. آهنگايی که اين روزا می ذاری هم خيلی قشنکن . الان تو کتابخونه ام
December 7th, 2003 at 7:52 pm
امیدوارم که خیلی زود
خوب شی!
نه! من فقط برای گل آقا نگرانم! 😉
December 7th, 2003 at 9:31 pm
اميدوارم که ب
خاطر گل آقا هم که شده زودتر خوب بشی. شاد و سرحال هميشه در کنار هم مست باده عشق باشيد سرخ
سرخ
December 7th, 2003 at 9:37 pm
به قول بچه ام آی اس … مست باده عشق
باشيد… سرخ سرخ… البته در کنار هم
December 7th, 2003 at 11:00 pm
زنده باد گل آقا و کت بالو :). ايشا… هميشه شاد باشين. کت بالو جونم تو هم خودتو دست کم نگير
عزيزم. کدو حلوايی و … اين ها اصلا بهبت نمی آيد. 🙂
December 8th, 2003 at 12:07 am
من خيلي ناراحتم. من نميتونم اين آه
December 8th, 2003 at 1:25 am
دختر خانمی
خانم خوشگله نبايد اين چيزارو بنويسی حسود زياده هااااااااااااااا يکيش خودم که آرزوی ا
ين لحظه ها رو با اونی که دوسش دارم … ولی جدی بگم که خيلی خيلی خوشحالم که دوستم احساس خو
December 8th, 2003 at 1:32 am
امشب چه شبی ست…
December 8th, 2003 at 1:47 am
همه چيز عالی و لذت
December 8th, 2003 at 3:29 am
خدا شانس
بده والا:)) ببينم اين گل اقای شما ابجی نداره؟:))
December 8th, 2003 at 8:34 am
کتبالو جان خوبی بی دليل
December 8th, 2003 at 8:43 am
اينکه شما ا
ينهمه قدر گل آقا رو ميدونيد جای بسی خوشحالی است !
December 8th, 2003 at 9:26 am
فکر کنم يادت رفته
که «خواهر شوهرت» هم وبلاگت رو می خونه!!!!! اگه نقشم رو در مورد يه «خواهر شوهر نمونه» اجرا
کرده باشم!!!
December 8th, 2003 at 9:31 am
سلام خانومی.دلم شور افتاد .زودخوب شو.
فار
سی نوشتن سخت است.
قرار من با گل اقا اين بود که ترا بيشتر از من دوست
داشته باش
December 8th, 2003 at 9:55 am
مامان خانوم نگران نباشيد. خودش ر
و لوس ميکنه همه واسه گل آقا هم واسه ماها که ميدونه دوستش داريم هم واسه شما که ميدونه وب
لاگش رو ميخونيد. تا قبل از اين از اين کارها نميکرد. (مست باده عشق باشيد سرخ سرخ)
December 8th, 2003 at 11:36 am
سلام … آرزوی
سلامتی و تندرستی …
September 30th, 2004 at 12:21 pm
nice