باید ها
کت بالوی متفکر December 15th, 2003یه مفهومی ذهنم رو حسابی مشغول کرده بود.
این که خیلی اوقات کاری می کنیم که به نتیجه ی درست دادنش اطمینان نداریم. مهم اینه که مطمئن باشیم که داریم کار درست رو می کنیم. دیگه این که نتیجه بده یا نه گاهی اوقات دست خود آدم نیست. دست خیلی آدم ها و خیلی موارد دیگه است.
یه جوک قدیمی بود در مورد سه نفر که درختکاری می کردند. یکی زمین رو می کند, یکی دونه رو می گذاشت توی زمین و آخری روش خاک می ریخت. یه روز نفر دوم نیومده بود, اما نفر اول و سوم با کمال درستی و جدیت کارشون رو انجام می دادند.
گاهی ترس آدم از اینه که نکنه جریان خود آدم هم همین باشه. کاری رو بکنه که نتیجه ای نداشته. این که آدم خودش همون نفر اول یا سوم باشه که تلاشش هر چند صادقانه و درست, اما بی نتیجه باشه.
باز هم ولی به نظر من مهم اینه که آدم قسمت خودش رو انجام بده. قسمت دیگران مربوط به خودشونه. مسئولیت و وظایف و اعتقادات من با دیگران فرق داره. من با دیگران فرق دارم. من اون چیزی رو که از دستم برمیاد و فکر می کنم درسته انجام می دم. و گاهی خیلی ساده نیست.
همه ی آدم ها می میرند. همه ی زنده ها می میرند. چه بهتر که یه زنده ای باشه که به دلیل خاصی که باعث بهتر شدن همه چیز بشه بمیره. مردن می تونه معنی داشته باشه. می تونه دلیل داشته باشه.
گاهی اوقات مفاهیم قشنگ تر و امیدوارانه تر می شند. همه ی زنده ها دارند زندگی می کنند. چه بهتر که آدم به دلیل خاصی و به قصد خاصی زندگی کنه که باعث بهتر شدن همه چیز بشه. زندگی هم می تونه معنی داشته باشه. می تونه دلیل داشته باشه.
“هر چیز را زمانی است. زمانی برای زندگی کردن, زمانی برای مرگ. زمانی برای جنگ, زمانی برای صلح. …”
این بالایی از جملات قشنگ تورات است. خیلی طولانی هست و من فقط مفهومش رو -و نه خود جمله رو – اینجا آوردم.هر چیز زمانی داره. هر چیز در بستر زمان معنی پیدا می کنه.
فقط امیدوارم من هم جزو اون کسانی باشم که زندگی کردن و نکردنم دلیل و معنی داشته باشه و باعث بهتر شدن بشه.
اونچه که از توان من خارج هست, در حد توان یه موجود دیگه -اگه به خداوند اعتقاد داشته باشیم- هست. کاش خدایی باشه, عالم و توانا و عاشق. که دوستم داشته باشه, بهم بگه اون چیزی که خودم قادر به فهمش نیستم و قدرت بهم بده برای کاری که ممکنه قدرتش در خودم وجود نداشته باشه.
ببخشید. یه کم خوابم میاد. یه ذره ناگسسته شد.
این هم یه نامربوط دیگه:
در حسرت ریختن آب چشم
به قصد فرونشاندن آتش دل
لحظه شمارم.
از وجودم ورنه
خاکستری بیش باقی نخواهد ماند
بعد هم دوباره این که من حالم خوبه. یه فیلم خنده دار دیده ام. از صبحونه تا شام رو هم مهمون بودیم.
از صدام حسین خبر دارم, طفلی همین دیروز یه آفلاین فرستاد گفت دارند پیداش می کنند. عکسش رو هم محرمانه برام فرستاد,خیلی شکسته شده بود. گفتم دیدی راست می گفتم. نباید این کارهای بد رو می کردی. گفت چه کنم؟ گفتم هیچی بی مقاومت تسلیم شو و زندگی کن و دیگه هم کارهای بد نکن. مجازاتت رو هم خوب و با سرفرازی بپذیربدون این که مثل افراد ابله و زبون تیر توی مخت خالی کنی!مردم باید فلاکت تورو ببینن و درس بگیرند.بزرگترین کاری هست که برای آدم ها می تونی بکنی. گفت به چشم کتبالوی گلم. هر کاری بگی همون رو میکنم.
کاش همه به اندازه ی صدام به حرفم گوش می دادند!!!
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
December 15th, 2003 at 1:30 am
نگفته بودی با کله گنده ها مراوده دا
ری…
بوش چی زنگی خبری چيزی؟
خامنه ای چی؟ راسته تخصصت ديکتاتوراست؟