رنگارنگ 1
ماجراهای کت بالو و خودش January 14th, 20041) اینجا یه عالمه همکار چینی دارم. یکی شون اسمش جان است. از وجاهت ظاهری بهره ای نبرده. باطنا آدم بدی به نظر نمیاد اما. یه کم خل و چل به نظر میاد فقط.
خلاصه دیروز موقع رفتن و برگشتن به میتینگ توی اتوبوس کنار جان جان نشسته بودم. و چه حرف هایی زدیم؟ حدس بزنین دیگه. هیچی, زبان چینی یاد گرفتم. بفرمایید:
ور (مثل war) آی (مثل eye) نی (مثل knee) می شه عبارت زیبای “دوستت دارم.”
جان گفت این رو یادم می ده که اگه رفتم چین و از کسی خوشم اومد بدونم چی باید بهش بگم!!!
2) با جیمز دارم دوست می شم. با مارک و وینیفرد هم همین طور. با هانگ و آلن که حسابی سری از هم سواییم!!!!
امروز ساعت 9:15 جلسه شروع می شد. من تازه ساعت 10 از خونه رفتم بیرون. اما تو رو خدا انصاف بدین. جلسه ای که قراره حدود 100 نفر توش باشند دیگه بودن یا نبودن من درش تاثیری نداره.
3) جلسه یه جایی خارج از شرکتمون بود. از صبح هم یک ریز داشت برف می اومد. کسانی که تورنتو زندگی می کنند می دونند خیابون ها امروز چه خبر بود. برگشتنه که می خواستم برم شرکت از محل جلسه ساعت 4:20 راه افتادم. ورودی اتوبان به خیابون رو اشتباهی به جای این که چپ بپیچم, پیچیدم راست. طبق معمول هم اینقدر به خودم مطمئن بودم و به منطقی فکر کردنم, که تا نیم ساعت سه ربع که می رفتم طرف غرب, نقشه رو نگاه نکردم. بعد تازه به صرافت افتادم که اینقدر ها هم نباید دور باشه. توی اون برف و یخما تازه نقشه رو نگاه کردم دیدم به, عجب کت بالویی. همه ی راه رو برگشتم چپرو. و خدمتتون عرض کنم که ساعت 7 شب رسیدم خونه. مرحبا به رانندگی من توی این برف و یخما که دو ساعت و نیم کامل رانندگی کردم. مرحبا به لاستیک های زمستونی ماشین.
4) لطفا یه زنگ بزنین و بگین دارین میاین خونه ی ما. خونه مون شده عین دیونه خونه و تا وقتی مهمون نخواد بیاد توی این خونه, مجبور نمی شم خونه رو جمع کنم. می شه شما این لطف رو بکنین؟ تازه خوراکی هم توی خونه پیدا نمی شه. من وگل آقا رو می شه بین لباس ها و کاغذها و سخت افزارهای مختلف یه گوشه ای پیدا کرد.
6) توی برف امروز ماشین من دوبار هم چاچا رقصید. متوجه هستین چی می گم که.یه جای دیگه هم دو تا ماشین هم جلوی من حسابی راک اندرول رفتند و خلاصه کار به جاهای باریک کشید. راک اندرول حسابی و هماهنگ, ملتفتین دیگه. منتها نگران نشین, راک اندرول به خوبی و خوشی و بدون تلفات تموم شد.
5) اینقدر دیروز و امروز بهمون دادن خوردیم که دارم می ترکم.
6) یه پیغام” دوستت دارم” هم برای کسانی که نمی تونم صاف توی چشماشون نگاه کنم و این رو بگم. همراه با ترجمه ی چینی اش: ور آی نی. متوجه هستی دیگه؟
و طبق معمول همیشه:
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
January 14th, 2004 at 8:30 pm
ما هم تو را ور آی نی…
January 14th, 2004 at 8:33 pm
قرار ما
جمعه ۲۶ دی از ساعت ۹ صبح تا ۸ شب. بازارچه خیریه بزرگ وبلاگ نویسان به منظور کمک به زنان و
کودکان زلزله بم . آدرس : بلوار کشاورز خيابان حجاب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان =
خيابان فاطمی – خيابان حجاب – مرکز آفرينش های هنری وابسته به کانون پرورش فکری کودکان و نو
جوانان ) با حضور هدیه تهرانی ، نیما نکیسا ، پورعرب ، عابدزاده و و … خوشحال ميشيم که شما
هم در اين جمع حضور داشته باشيد به همه دوستانتون هم بگویید
January 14th, 2004 at 9:30 pm
رانندگی توی برف خيلی خطرناکه . واسه چی ب
ا يه نفر ديگه نرفتی؟ مواظب خودت باش. ما که يه کتبالو بيشتر نداريم!
January 14th, 2004 at 10:42 pm
January 14th, 2004 at 10:47 pm
خوشحالم که راک اند رول به جای باريک نکش
يد. من از رانندگی تو برف و بارون دل خوشی ندارم و معمولا” مثل پيرزنا با احتياط ميرونم
خيلی. خوش باشی و خوش بگذره وسط اونهمه ريخت و پاش. اگه نزديک تر بودم ميامدم خونه تون که
جمع و جورش کني، اونوقت تو بايد بازديدمو پس ميدادی و من خونه مو جمع و جور ميکردم.
January 15th, 2004 at 12:21 am
سلام كت بالو خانم,
خوبيد؟ گل آقا چطورند؟ سلام برسونيد.
راجب به شماره 5. رنگش قرمز بود يا سفيد؟ نوش جا
January 15th, 2004 at 1:46 am
وای گاهی وقتا انقدر ملموس
مينويسی که احساس ميکنم رو صندلی کناريت نشستم. مواظب باش. چاچا کار دستت نده
January 15th, 2004 at 1:49 am
کی از اين سايت نوشی خبر دا
January 15th, 2004 at 5:15 am
ور آی
نی.. چقدر جالب.. شما چه فرصت خوبی دارید که با افراد از ملیت های مختلف دوست می شید.. من خیلی
دوست دارم که اینطور باشم. البته زبانم خوب نیست.. فکر می کنم دوستی با مردم ملل مختلف و آشن
ایی با آداب و رسومشون .. خیلی باید جالب باشه..
January 15th, 2004 at 10:11 am
خانمی سلام
کاش از اقای جان می پرسيدی دل
خوش سيری چند به چينی چی ميشه؟
برات شعری از ژاک پرور می نويسم.
چه روزی است امرو
ز
امروز همه روزهاست
يار من
امروز همه زندگی ست
عشق من
به هم عشق م
ی ورزيم و زندگی می کنيم
زندگیمی کنيم و به هم عشق می ورزيم
ونمی دانیم زندگی چ
یس
و نمی دانیم روز چیست
و نمی دانیم عشق چیست.
مامان فری
January 15th, 2004 at 2:14 pm
کتی جان يه نگاهی به اين شماره بندی که کردی
May 3rd, 2004 at 9:29 am
عالی بود فقط وقتش را بیشتر کنید