بهانه ی امشب
کت بالوی متفکر January 23rd, 2004ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
———————-
این حافظ عجب قشنگ حرف می زنه.. و عجب حرف های قشنگی می زنه.
ببینم وقتی می گم مستم می فهمی دوباره از چی باید بخونی دیگه. اصلا من که عاشق زمان های مستی کت بالو شدم. هشیارش خیلی چیز دندون گیری نیست.
مستی حافظه ام رو هم خراب می کنه. یادم نیست عزیز دل. بگو ببینم هیچ وقت بهت گفتم چقدر..چقدر.. چقدر دوستت دارم؟
حالا هم که قشنگ زبون به دهن گرفته ام و مثل دختر خوب نشسته ام اینجا. عاقل و معقول.. گل و ناز. نه نگاهی, نه ماچ و بوسی, نه حتی کلام و حال و احوالپرسی ای.
اسمت رو که صدا می کنم, اسمم رو که صدا می کنی, یه چیزی توش کمه. نمی خوام اینجوری صدا بشم. نمی خوام اینجوری صدا کنم.
دلم یه چیزی می خواد. یه چیزهاییش کمه. باید یه رزومه بدم به این سایت های مختلف و بنگاه های شادمانی. بگم بابا جون.. یه دوست می خوام. یه نابش. یکی که حالم که بد می شه اینقدر فحشش بدم که حسابی خالی بشم. بعد دو دقیقه بعدش برم بیست و سه تا بوسش کنم و بگم چون می تونم فحشت بدم دوستت دارم. چون با تو که هستم خود خود خود احمقم هستم دوستت دارم.
حالش که بد می شه بیست و هفت روز یا سی و چهار ماه و هفت ساعت یک ریز مغزم رو بکوبه به دیوار ولی بدونم براش چقدر عزیزم چون تنها کسی هستم که وقتی حالش بده می تونه مغزم رو بکوبه به دیوار. بعد حالش خوب شه و با هم بریم سرکار و زندگیمون.
با هم مست کنیم و شعر مولوی بخونیم.
با هم عاشق شیم و به خاطر دوستی از عاشقی مون هم حتی بگذریم.
مدل دوستی های دوره ی دبیرستان, یا بدتر از اون دوره ی راهنمایی.
مثل اون موقع که از دست مامان و بابامون در می رفتیم و بعد از امتحان از میدون محسنی تا خیابون نفت که خونه ی دوست پسره بود رو فقط به خاطر این که تا دم خونه ی پسره رفته باشیم پیاده گز می کردیم و بر می گشتیم. یا مثل وقتی که یکی مون می فهمید که دوست پسرش با اون یکی هم دوسته و به خاطر دوستی از دوست پسرش می گذشت. چون توی اندازه گیری ها به این نتیجه می رسید که نفر دیگه پسره رو بیشتر دوست داره…یا مثل اون وقتی که از کلاس فوق العاده ی روز جمعه در می رفتیم و می رفتیم همه ی پوستر فروش ها و نوار فروش ها رو دور می زدیم به خاطر پوستر بزرگ گروه ” آها” و عشق اون یکی “آلفا ویل”.
یه دوست می خوام که به خاطر من از خانم مدیر دعوا بخوره و صداش در نیاد که همه چی تقصیر من بوده. یه دوست که من رو وسط حیاط مدرسه ببینه و بگه توی جیب کاپشن اش نوار کاست داره و خانم ناظم داره می فرستدش دفتر و یواشی هم رو بغل کنیم و نوار کاستش رو بگیرم زیر مقنعه ام.
یه دوستی می خوام که بهم دروغی بگه درس نخونده و بعد که دروغش معلوم می شه فقط یه نگاه بهش کنم و اون تا دو هفته قسم بخوره و ازم معذرت خواهی کنه که دیگه بدون اطلاع من هیچ درسی نمی خونه.
یه دوستی که تجدید آورده باشه و ازم مخفی کنه وبعد حسابی شرمنده ی من بشه که جریان رو فهمیدم. اما بفهمم چرا مخفی کرده و یه عالمه غصه بخورم که چرا فهمیدم که دوستم شرمنده بشه.
یه دوستی می خوام که تجدیدی آورده باشه و من از خونه مون از دست مامان و بابام به بهانه ی کلاس تقویتی در برم و بدوم برم درس های تجدیدی اش رو باهاش کار کنم. با همون دوستی که مدیر و ناظم گفته اند حق ندارم هیچ وقت باهاش حرف بزنم. بعد به خاطر دیر رسیدن ام به خونه , به خاطر بازیگوشی دوستم مجبور بشم هزار تا دروغ بی شاخ و دم بگم.
یه دوستی می خوام که همه ی فانتزی های عشقی اش رو برام تعریف کنه و بگه در مورد پسر همسایه شون یا نامزد دختر عمه اش چی فکر می کنه. و من تا پای جونم واستم و حرفش رو برای هیچ کسی نگم.
یه دوستی می خوام که بهم تلفن بزنه.. هر شب, هر شب, هر شب, و شبی نیم ساعت یا بیشتر حرف بزنه. از هر چی چیزهای بی معنی است. یواش یواش پای تلفن حرف بزنه که کسی غیر از من صداش رو نشنوه.هیچ کس غیر از من.. بعد ریز ریز بخندیم و گوله گوله اشک بریزیم. به خاطر هر چی چیز بی معنی است..
.
.
یاد چه چیزهایی افتادم امشب. مستم دوباره. مستم…
ای پادشه خوبان, داد از غم تنهایی..
دل بی تو به جان آمد…..دل بی تو به جان آمد….دل بی تو به جان آمد…
شدم اون خواننده ای که صدا نداره..بی صدا می خونم. شعر دارم و نمی خونم. هزار معنا دارم و صدا ندارم..صدا ندارم..صدا ندارم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار.
January 23rd, 2004 at 1:00 am
سلام کتی جا
January 23rd, 2004 at 1:54 am
من چنين د
وستی فکر نکنم داشته بوده باشم . يه سوال وبلاگم باز ميشه برا شما ؟
January 23rd, 2004 at 4:35 am
خانه دو
ست کجاست ؟
January 23rd, 2004 at 5:25 am
سلام
ولی من
يه دوست ميخوام که فقط سر خنجرش رو تو قلبم فرو کنه نه تا دسته اش رو.
منم اون بی صدا هستم
که يه کم سرو صدا داره.
راستی شايد بيام اون طرفا.گيجم منگم مرددم.
January 23rd, 2004 at 5:37 am
سلام
، خیلی زیبا بود، خیلی.. کلی تو فکر رفتم، و کلی دوستی های دورانِ دبیرستانم رو به یاد آورد
م.. چقدر دلم تنگ شده برای اون روزا.. بسیار زیبا نوشتی.. شیطنت های اون دوران زیبا بودن.. هر
چند .. من خیلی بچه مثبت بودم!..
January 23rd, 2004 at 6:16 am
آيا هزينه عمل
مهرانه رو بايد مردم می دادن. آيا هزينه ترميم و کمک به مردم زلزله زده رو بايد مردم می داد
ن. مگر مردم ماليات نمی دند. تا کی می خواهيم به اين فرهنگ انسان دوستی غير اصولی ادامه بد
يم. بيايد فرهنگ دفاع از حقمون رو ياد بگيريم. nikandishan.org
January 23rd, 2004 at 11:29 am
آدمهایی که جنبه مستی را
دارند.
وقتی مست میشوند بسیار واقعی تر و قشنگ تر و دل نشین تر صحبت میکنند.
January 23rd, 2004 at 1:02 pm
سلام …
January 23rd, 2004 at 1:50 pm
مستی از زندگی رفته .
January 23rd, 2004 at 1:53 pm
خيلی
جالب نوشته بودی:)) اين دوست حتما بايد دختر باشه يا پسرم ميتونه باشه؟:))
January 23rd, 2004 at 9:01 pm
بینظير ب
January 23rd, 2004 at 9:02 pm
کتبالو جون
میتونی يه کاری بکنی «ي»هات جدا جدا ديده نشن؟
January 24th, 2004 at 1:27 am
دلم خواست. وای چقدر بی نظیر
بود ان دوران. مخصوصا خیابان میرداماد . میدان محسنی. نفت. رازان. راهنمایی و دبیرستان زین
January 25th, 2004 at 7:43 pm
من که اون وقتا هم از ين دوستا نداشتم!و
لی حالا..:)