ترجمه ی عشق-ایستگاه
کت بالوی متفکر February 7th, 2004من عشق را
هماغوشی لحظه ها و
هماغوشی کلام
ترجمه می کنم
و من می توانم
معشوقه ی بی بدیلی برای
تمام دنیا باشم.
———————————-
من روحم را
در آخرین ایستگاه دل
جا گذاشته ام
و از آن زمان
آدم های زیادی از ایستگاه رد شده اند
و روح من
نظاره گر گذر همه ی مسافرین بوده است
در ایستگاه اما
یک زن
و یک روح
همیشه, وفادار
حتی اگر ایستگاهی نباشد
ایستاده خواهند بود
و
آنسو تر مرده ای
با چشمهای خندان بی روح
تمام عابرین ایستگاه را
زار می زند
February 7th, 2004 at 1:10 pm
به آخرش اضافه
کن:
وهنوز کسی ايستاده است
February 7th, 2004 at 1:30 pm
February 7th, 2004 at 2:08 pm
براو ببخشا
ييد …
February 7th, 2004 at 3:03 pm
من ر
February 7th, 2004 at 4:04 pm
کتبالوي عزيز!
مر
سي…
February 7th, 2004 at 4:13 pm
با بچه ام ای اس موافقم:)
February 7th, 2004 at 8:21 pm
سلام
٫
۱- نميدونم چه بلايی سر کامپيوترم اومده که روی وبسايتا نظارت استصوابی گذاشته و متا
سفانه برای ديدن وبلاگت بايد از کامپيوترهای ديگه استفاده کنم.
۲- طبق اوامر ملوکانهء ما
ن٫ رای داديد که داديد٫ به وظيفه تان عمل کرديد. اگر هم رای نداديد فرموده ايم از طرف شما به
صندوق بريزند.
قبلهء عالم٫ روحکم لهی فدا
February 7th, 2004 at 9:08 pm
با بچه ام ای ا
س و مسافر و خودم موافقم. هوای تازه
February 8th, 2004 at 1:33 am
سلام خانوم کتی . من
خيلی وقته که نوشته هاتونو ميخونم . البته به صورت آف لاين . خيلی خوب و صميمی مينويسيد . ت