خاله ي دل پوسوننده !!
کت بالوی متفکر February 9th, 2004ولله حكايت بعضي آدم ها مثل اينه كه :
رفتم خونه ي خاله دلم واشه. خاله ..سيد , دلم پوسيد.
گاهي آدم يه دوستي مي خواد يه كم پرت و پلا بگه حالش خوب شه.
تازه به هر كسي نمي شه گفت. اما بايد بگي. چون توي دل خودت جا نمي شن.
گاهي وقت ها همچين خاله مي ..سه ,گلاب به روتون, كه آدم نمي فهمه از كدوم ور دمش رو بگذاره روي كولش و در بره.
بابا جون, دوستي تون رو از كسي دريغ نكنين اگه دو كلمه حرف زدن كسي با شما بهش كمك مي كنه يه كم حالش خوب بشه و سبك بشه.
خدا رو شكر به عنوان يه خاله, خودم يادم نمياد هيچ وقت با اين عمل شنيع دل كسي رو پوسونده باشم.
من كه هميشه شاعر گل و بلبل نيستم كه. آدمم. بي تربيتم, با تربيتم. فكر هاي خباثت آميز به سرم مياد. حرف هاي عجيب به ذهنم مياد. خيلي وقتها هم با هيچ كسي نيستم. ياد يه چيزي مي افتم و مي نويسمش.
تو رو خدا به خودتون ور ندارين ها. منظورم اگه شماها باشين بهتون ميگم به خدا.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
پيوست: يه سري چيزهاي بي تربيتي ديگه هم مي خواستم بنويسم. ديدم ديگه خيلي بد مي شه. ننوشتم. خودسانسوريه ديگه.
February 9th, 2004 at 7:05 pm
خانه دوست اينجا نيست خانه لوس
February 9th, 2004 at 7:59 pm
سلام ..بالاخره یه جا رو پیدا کردیم که توش از خودسانسوری نوشته باشه
چون این موضوع تو خونه ما هم دعواست
February 9th, 2004 at 10:11 pm
گاهی
یه دوست خوب که حرفای آدم رو گوش بده خیلی لازمه، کلی آدم سبک میشه.. ولی عادت کردن به این
قضیه هم که حتماً باید با گفتن حرفهامون به کسی سبک بشیم هم خطرناکه..
February 9th, 2004 at 10:33 pm
بعضی ها عصبانين!!!
در
ريم!؟