آرزوهای امشب
کت بالوی متفکر February 17th, 2004امشب یه حس خیلی خیلی قوی دارم که هر کاری می کنم مهار نمی شه. امشب خیلی نزدیکم. خیلی زیاد. و خیلی خسته ام. خیلی خسته. انقدر که فکر می کنم باید یک سال بخوابم.
امشب از چیزی گریزی نیست.ماده رو احساس نمی کنم, و همه ی وجودم حسه. منطق و فکر دیگه وجود نداره. و بد جوری جای دلم رو خالی حس می کنم.
دلم می خواد بنویسم و شعر بخونم و بنویسم و داستان بخونم و برم به فضای داستانی که از همه ی دنیا دورم می کنه. یه داستانی که آخرش رو بدونم, نه مثل زندگی که لحظه ی بعدش هیچ وقت پیدا نیست مگه وقتی که بهش برسی.
امشب, کاش امشب بگذره. یا کاش من بگذرم.
امشب خیلی به یه عاشقی نزدیکم. نمی تونم بگم, نمی شه نقاشی اش کرد یا کلمه اش کرد. به نظرم می اومد باید در همین زمان یه نوشته یا شعر جدید در حال شکل گرفتن باشه. نگاه که کردم ولی, دیدم اشتباه می کنم. این حس فقط در منه و جایی در بیرون از من نداره. که اگر داشت زیبایی اش و غریبی اش دنیا رو می گرفت.
دیوان فروغ رو گشتم که شعر امشبم رو پیدا کنم. هیچ کدوم نبود. عجیب حالم عجیبه. به نظرم دارم به انتهای خودم می رسم. از این حس اونطرف تر در حالت فعلی پیدا نمی شه.
و چه درد عجیبی. چقدر دلم می خواست حرف بزنم…حرف بزنم…حرف بزنم… و بعد گریه کنم, گریه کنم, گریه کنم…و بعد بخوابم بدون این که به لحظات بعد از بیداری فکر کنم. خواب سبک…سبک…سبک…و عمیق…
نه درد می ره, نه حرفی قابل گفتن هست, نه اشکی از چشمهام میاد, نه می شه بدون نگرانی لحظات بعد از بیداری, سبک و عمیق خوابید.
امشب, فقط امشب ,نه قصر رویایی می خوام,نه صندوقچه ی جواهرات, نه قالیچه ی پرنده. امشب فقط گوش می خوام و زبان, اشک و خواب بی دلواپسی. امشب لحظه ای رو می طلبه که همه ی دلم بشه کلمه و با بریزه بیرون. کاش مست بودم. کاش…
کاش می شد احساس رو توصیف کرد. شاید این همون چیزیه که بهش می گن دلتنگی. هر چی هست عجب درد غریبیه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
February 17th, 2004 at 9:59 pm
در اندرون من خسته دل ندانم کيست که م
ن خموشم و او در فغان و در غوغاست
February 17th, 2004 at 10:50 pm
February 18th, 2004 at 2:31 am
باز من ديوانه ام ، مستم
باز ميلرزد د
لم دستم
باز گويی در جهان ديگری هستم
February 18th, 2004 at 11:33 am
سلام خانمی.
به سرزمين سوته دلان خوش اومد
ی.
من سکوت می خواهم
اکنون انان مرا اسوده می گذارند
اکنون انان به غيبت من خو می کنند
می خواهم جشمانم را ببندم
تنها پنج چيز ارزو ميکنم
پنج معيار گزيده
نخست؛عشق جاود
February 18th, 2004 at 11:36 am
سلام .. یکی از
خوبی ها و حقیقت های این عالم، گذری بودنش هست …در مورد مردم آمريکا: آمارگيری کردند و ۶۰
درصد حتی داستان آفرينش انجيل (که خدا دنیا را در ۶ روز افريد) باور ميکنند . اگر خر نبودند
که بنامشان اینقدر جنایت نمیشد و تازه بعدش هم بیخبر نبودند و نمیگفتند که ما اینقدر خوب
یم (زيادی فیلم های هاليوود نگاه کردند و باور کردند که فقط خودشان خوب هستند) چرا مردم کشو
رهای دیگر ازمون بدشون میاد. وقتی بوش کاندید شد من با دوستان شرط بستم که رییس جمهور خواه
د شد. همه میگفتند نه بابا اون یک احمق بیسواد هست. من جواب دادم بخاطر همین من مطمئنم که ب
February 18th, 2004 at 4:24 pm
کلمات گنجايش
احساس راندارند…
February 18th, 2004 at 5:40 pm
وااااااااای کتی جان ب
بخشيد! يه عالمه کتمنت تکراری رد شده بود ُ بی دقتی کردم اون وسط کامنت شما رو هم پاک کردم!
شرمنده! از عوارض سر درد و گيجی قرص هايی که خوردم! 🙁