مي توان
کت بالوی متفکر March 8th, 2004مي توان آرام و شيرين
سال ها بود و تبسم كرد
مي توان در خلوت تاريك و تنهاي شبي غمگين
اشك هاي شور را از خلق پنهان كرد
مي توان در خلوت يك كوچه ي مبهم
باز در بحر تفكر رفت
مي توان تنها و ساكت باز رو در روي درياچه
به تمامي دروغين هاي گفتارت
ساده انديشيد
چاره ها ناچار چون گشتند
مي توان خالي شد و پژمرد
مي توان در انزوا و خلوتي بي دوست
با تبسم, خسته و نوميد
راحت مرد
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
March 8th, 2004 at 11:47 pm
سلام
کتی خانومی، شعرت مثل شعر عروسک کوکیِ فروغ بود … همه ما یه تنهایی هایی داریم که به نظرم
قشنگن، چون بعد که از تنهایی در میایم، دلمون براش تنگ میشه!… ولی عزیزم تو تنها و بی دوست
نیستی.. خیلی ها دوستت دارن، … باور کن!.. نکنه غمگین ببینمتا!… بخند دیگه!
March 9th, 2004 at 6:20 am
قشنگ بودا… خيلي قشنگ ب
March 9th, 2004 at 10:16 am
خيلي قشنگ بود
March 9th, 2004 at 10:17 am
taghalob kardam Kati….
March 9th, 2004 at 4:07 pm
سلام قشنگ بود . من را یاد شعر های فروغ انداخت .
نمی دانم به چه دلیلی بعدش یاد اسید ا
فتادم ! هوم!! فکر کنم برای اینکه فکر کردم این قطرات اشک شور، اون دل را، بعد یک مدت مثل آب
کش سوراخ سوراخ می کنند. شاید برای همین که بعدش آدم با تبسم, خسته و نوميد بمیره . به هر حال
با دل پاره پوره که نمی شه زندگی کرد. میشه؟
ای بابا مثل اینکه خوابم می آد باز رفتم توی
خاکی … 🙂
June 12th, 2004 at 2:49 am
سلام
جون سيبيلاي رفسنج