آشنایی تصادفی-گرامافون!
کت بالوی متفکر April 3rd, 2004به به… عجب تصادف فرخنده و مبارکی.
به مبارکی و میمنت, هویت این دوست گرامی که ما مدتهای مدید است از مرورنوشته هایشان لذت وافر می بریم, کشف شد. یک مکالمه ی تلفنی و چند فوتوقراف ردو بدل شده بین اینجانبان,کت بالو خانوم و گل آقای عزیز با پیرتاک گرامی, هر گونه شک و تردیدی را به طور کامل برطرف کرد.
در همین جا به آن اوستاد عالیقدر نمایندگی انحصاری و تام الاختیار جهت به تحریر در آوردن تمامی خاطرات اونیورسیته , اعم از آبرومندانه و غیر آبرومندانه اعطا می گردد.
——————————————-
سوزن گرامافون ذهنم
روی صفحه ی ملاج گیر کرده است و
مکرر
نام شما را در فضای مغزم پخش می کند و
دنبال کردن موسیقی زندگی را
غیرممکن ساخته است.
نگاه یک جفت چشم
لازم است تا
سوزن را آزاد سازد و
بقیه ی داستان زندگی را بنوازد.
وگرنه دوستان عزیز
متاسفانه ناچار خواهيم شد
الکتریسیته ی جاری در گرامافون را قطع کرده و
از دنبال کردن کل موسیقی
چشم پوشی نماییم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
November 30th, 1999 at 12:00 am
سلام.
از
April 3rd, 2004 at 10:35 pm
avalin nafar sshodammm,,, hurraaaaaaaaaaaaaaa….. khosh bashi khanoom.
April 4th, 2004 at 12:07 am
کتبالوی عزيز!
حال
و احوال چطوره؟
اميدوارم سوزن گرامافون ذهنات هميشه در دوران باشد و موسيقی زندهگی
April 4th, 2004 at 1:43 am
این دنیای وبلاگ را برای ه
مین دوست دارم . ادمها را اتز روی نوشته هایشان تعریف میکنی. عاشقشان میشوی و در دلت با ان
April 4th, 2004 at 11:07 am
ميشه كمك بد
ين ؟ حتما ميشه كاري كرد .. حتما هم مي تونين كاري كنين …منتظرم ..ممنون . لطفا ..
April 4th, 2004 at 11:38 am
از كل زندگي چشمپوشي
كنيم شايد جز همين دو سه خط نماند .. هدا.
April 4th, 2004 at 12:18 pm
به آغاز كلام
سوگند
به پرواز كبوتر از ذهن …
April 4th, 2004 at 5:37 pm
بالاخره اين وب
لاگ باز شد. از حولم نميدونم چي بنويسم.
April 5th, 2004 at 1:05 am
درود بي
كران مر بانوي زرين كلك بلاد وبلاگيه،
هر نقشي كه در خاطر مباركمان از دوران مكتب و درس