76)سلسله اتفاقات شادی انگیز
دستهبندی نشده February 5th, 2003بعد از اون حضیض افسردگی که توش بودم خدارو شکر یه سلسله اتفاقات پشت سر هم کمک کرد که من دوباره حالم بهتر بشه. این سلسله اتفاقات عبارت بودند از:
1) ناز کشی گل آقایی
2) نوشتن وبلاگ
3) سخنرانی گل آقایی
4) یادداشت <a href=”http://yadegari.blogspot.com”>خنگ خدا </a>و لینکش
5)<a href=”http://zhiivar.blogspot.com”> میترا </a>که بهم گفته بود دوستم داره
6) همه دوستام که بهم سر زده بودن
7) و بالاخره یه مکالمه با مامان جونم به شرح زیر:
مامان: کتی امروز رفته بودم کنگره شیدا رو دیدم.
کت بالو: وا هنوز هم همونقدر توالت می کنه؟
مامان: آره, یه مویی درست کرده بود که خدامیدونه. یه عالمه هم توالت کرده بود. خیلی خوشگل شده بود.
کت بالو: می خاد بمونه ایران؟
مامان: آره. گفت می خاد ایران دوباره توی مطبش کار کنه و برای بچه ها پول بفرسته. خودش اومده منتها برای بچه ها یه سگ خریده گذاشته اونجا.
کت بالو: آره. قکر کنم مطبش خیلی خوب پول در بیاره.
مامان: آره ماهی 10 میلیون رو بهش می ده. منتها اون تکنسینه همه پول مطب رو مدتی که اون نبود براش کشیده بالا.
کت بالو: آره خوب معلومه . اون همه درآمد رو که نمیاره دودستی تقدیمش کنه.
مامان: آره حالا شیدا گفت که دوباره می خاد شوهر کنه.
کت بالو: وا این می شه دفعه چهارمش که.
مامان: آره. دو بار با یه نفر ازدواج کرد. یه بار با یکی دیگه. حالا می گه می خاد یه مرد پولدار پیدا کنه زنش بشه. بهش گفتم مرد پولدار که با تو ازدواج نمی کنه. یه آدم بی پول میاد با تو ازدواج می کنه که پولت رو بکشه بالا.
کت بالو: خوب آره دیگه.
مامان: بعد ازش پرسیدم اون هندیه باهات ازدواج نکرد؟ گفت نه, اون رفت یه دختر سی ساله خوشگل مامانی گرفت.
کت بالو: هندیه کیه دیگه؟
مامان: رئیس بخششون بود توی کانادا. باهم دوست بودن. عروسی دخترش هم که اومده بود ایران اون باهاش اومده بود.
کت بالو: ا؟ من نمی دونستم.
مامان: آره حالا بهش گفتم دختر جون برو یه آدم حسابی پیدا کن باهاش دوست شو. هروقت هم خاست یا تو خاستی می رین دنبال کار خودتون.
کت بالو: خوب راست گفتی. اون چی گفت؟
مامان: گفت نه دیگه خسته شده ام. می خام ازدواج کنم. ولی خوب 56 سالشه.
کت بالو: وای مگه آدم خله خوب یه بار شوهر کرده دیگه طلاق نمی گیره هی دوباره بخاد شوهر پیدا کنه.
مامان: آره دیگه….
.
.
.
و خلاصه بهتون بگم که این مکالمه شادی من رو تکمیل کرد.
واقعا که .من باید خجالت بکشم.آخه این حرف ها چیه؟ اما چه کنم که عاشق حرفهای خاله زنکی هستم با دوستهام و با مامانم.
دوستتون دارم,خوش بگذره,به امید دیدار
پیوست: آناهیتای عزیز,فیلمش Gangs of New York بود.
همه دوستان عزیز,خیلی دوستتون دارم. دوستی با شما خیلی به من در به دست آوردن تعادل روحی و اعتماد به نفس کمک می کنه. اینجا خیلی به دوستی های خوب احتیاج دارم.
September 20th, 2004 at 7:06 am
salam kosamobokhor bashe
September 20th, 2004 at 7:08 am
salam kosamo mikhoree