ترانه ي پاييز
کت بالوی متفکر April 13th, 2004خيلي وقت بود كه دنبال اين شعر مي گشتم و پيدا نمي كردم تا بالاخره ديروز در كتابي كه هديه گرفتم پيداش كردم و از ديروز تا حالا حدود ده باري خوندمش:
پاييز چه زيباست
مهتاب زده تاج سر كاج
پاشويه پر از برگ خزان ديده ي زرد است
بر زير لب هره كشيدند خدايان
يك سايه ي باريك
هستي شده تاريك
رنگ از رخ مهتاب پريده
بر گونه ي ماه ابر اگر پنجه كشيده
دامان خودش نيز دريده
آرام دود باد درون رگ نودان
با شور زند ني لبك آرام
تا سرو دلارام برقصد
پر شور
پر ناز
پرشور بخواند
شبگير سر دار
هر برگ كه از شاخه جدا گشته به فكر است
تا روي زمين بوسه زند بر لب برگي
هر برگ كه در روي زمين است به فكر است
تا باز كند ناز و دود گوشه ي دنجي
آنگاه بپيچند
لب را به لب هم
آنگاه بسايند
تن را به تن هم
آنگاه بميرند
تا باز پس از مرگ
آرام نگيرند
جاويد بمانند
سر باز برون از بغل باغچه آرند
آواز بخوانند
پاييز چه زيباست
پاييز دو چشم تو چه زيباست
سر مست لب پنجره خاموش نشسته ام
هر چند تو در خانه ي من نيستي امشب
من ديده به چشمان تو بسته ام
هرعكس تو از يك طرفي خيره به رويم
اين گويد
هان هيچ
آن گويد
برخيز و بيا زود به سويم
من گويم نيلوفركم رنگ لبت را
با شعر بشويم؟
با بوسه بگويم؟
اي كاش..اي كاش
آن عكس تو از قاب در آيد
همچون صدف از آب برآيد
جان گيري و بر نقش گل بوته ي قالي بنشيني
آنگاه به تن پيرهن از شوق بدري
پستان تو از شور بلرزد
ديوانه همه شوق, همه شور
بيگانه, پريشيده همه قهر
تا آنكه تن برهنه را خسته نمايي
.
.
.