امروز با فروغي بسطامي
دستهبندی نشده May 20th, 2004چنين که برده شراب لبت ز دست مرا
مگر به دامن محشر برند مست مرا
چگونه از سرکويت توان کشيدن پای
که کرده هر سر موی تو پای بست مرا
کبود شد فلک از رشک سربلندی من
که عشق سرو بلند تو ساخت پست مرا
بدين اميد که يک لحظه با تو بنشينم
هزار ناوک حسرت به دل نشست مرا
به نيم بوسه توان صد هزار جان دادن
از آن دو لعل میآلود میپرست مرا
کنون نه مست نگاه تو گشتم ای ساقی
که هست مستی اين باده از الست مرا
نشسته خيل غمش در دل شکستهی من
درست شد همه کاری از اين شکست مرا
خوشم به سينهی مجروح خويشتن يا رب
جراحتش مرساد آن که سينه خست مرا
پرستش صنمی میکنم فروغی سان
که عشقش از پی اين کار کرده هست مرا
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
May 20th, 2004 at 2:19 pm
من به تو حسوديم مي
May 20th, 2004 at 4:24 pm
دست و دل شسته ا
م از عقل و لب جان از عشق/آفرين بر دل من دست مريزاد مرا