مهتاب شب پاييز
کت بالوی متفکر September 24th, 2004زير نورمهتاب, كنار يه در ياچه, روي يه نيمكت چوبي, وسط چمن سبزمرطوب,كنار يه نهر روان,زير درخت بيد مجنون, فارغ, رها, آزاد, توي هواي ملس شب پاييز…بوس و كنار و آغوش…
مهتاب زده تاج سر كاج
پاشويه پر از برگ خزان ديده ي زرد است
بر زير لب هره كشيدند خدايان
يك سايه ي باريك
هستي شده تاريك
رنگ از رخ مهتاب پريده
برگونه ي او ابر اگر پنجه كشيده
دامان خودش نيز دريده
آرام دود باد درون رگ نودان
با شور زند ني لبك آرام
تا سرو دل آرام برقصد
تا آن كه بخواند
شبگير سر دار
……
……
پاييز چه زيباست
پاييز دو چشم تو چه زيباست
…….
اين شعر رو خيلي دوست دارم. حيف كه حفظ نيستمش. خيلي حيف.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
كلمه ي فرانسه ي امروز:
l’ amie
به معني دوست.
پيوست: اين خلبان كور عزيز راست راستي غير قابل پيش بيني عمل مي كنه. بفرماييد. آدرسش رو تقديم كرده به “دخمر” خانم.
به اندازه ي يكربع كامل داشتم مي خنديدم.
فقط يكي به من اين رو بگه. آدرس وبلاگ خلبان به چه درد دخمر مي خوره؟
September 24th, 2004 at 10:52 am
نخير.مثل اين كه هواي پاييز و خريت -بلانسب
ت- كار خودشو كرد.
September 25th, 2004 at 5:04 am
لي