تمایلات کت بالو- تک ستاره
کت بالوی متفکر October 3rd, 2004در من تمایل بسیار قوی و انکار ناپذیری وجود داره که تارک دنیا بشم. شاید به خاطر لذت خیلی زیادیه که از تنهایی می برم. مطمئن هستم که اگه روزی بیاد که نگرانی مالی نداشته باشم و بدونم که احتیاجی به کار کردن ندارم, به اندازه ی سه تا عمر کار دارم که انجام بدم, و متاسفانه همینه که همیشه در حال عجله هستم.
به نظرم میاد یه دونه عمر فقط, خیلی کمه.
حالا وقتی اینها رو کنار هم میگذارم به این نتیجه می رسم که احتمالا دلیل کشش انکار ناپذیر من به تارک دنیا شدن اینه که برم در سایه ی حمایت کلیسا (خصوصا مدل کاتولیکش که پولداره), نگرانی امرار معاش نداشته باشم, یا به گونه ای “تن رها کن تا نخواهی پیرهن”, و بعد صبح تا شب کتاب های مذهبی بخونم و مطالعات مذهبی و تاریخ مذهب داشته باشم و زبان های مختلف بخونم و تاریخ تئاتر و شاید هم نویسندگی کنم, و شب تا صبح هم به تزکیه ی روح بپردازم !!!! گیرم به علت علاقه به آواز توی کر کلیسا هم می رم و تک خوانی هم می کنم.
توی دل آدم رو هم که کسی ندیده که بفهمه توش اعتقادی هست یا نیست. گاسم بر اثر نشست و برخاست زیاد با اهالی مذهب دوباره نور ایمان در این دل تیره و تار درخشیدن گرفت و رستگار شدم. کی می دونه؟
به نظرم جزو معدود مشاغلیه که استرس و اینها نداره. هو…م, باید با اهلش صحبت کنم. تنها قسمت مشکلش اینه که به قیافه ی ظاهرت نمی تونی برسی.ولی توی تنهایی که آدم فقط خودش خودش رو می بینه, همونقدر که تمیز باشه و بوی بد نده بسه دیگه. نه؟
روابط جنسی هم تیره و تار می شه. اون هم بی خیالش دیگه. همه چیز رو که نمی شه با هم داشت. تازه کی خبر داره که راهبه ها سانفرانسیسکو میرند یا نه.اصلا به قول ایرج پزشکزاد از زبان اسدالله میرزا سانفرانسیسکو رو که جلوی روی من و شما نمی رند. تازه هر کاری بقیه ی راهبه ها می کنند خوب من هم می کنم دیگه.
خلاصه به قول نیما یوشیج عزیز: “باید از چیزی کاست, تا به چیزی افزود”.
حالا این فکر ها از کجا دوباره اومد توی مغز من, ایناهاش, از سفارت آمریکا. دو تا خواهر مقدس اومده بودند اونجا , درست زمانی که ما اونجا بودیم. من اینقدر نگاشون کردم که گل آقا مجبور شد یه سیخونک حواله ی پهلوی مبارک بنده بکنه. حسابی رفته بودم توی بحر خواهران مقدس.
به هر حال که یک چیز کاملا واضح و مبرهنه. علاقه ی من به تارک دنیا شدن از علاقه ی من به بچه دار شدن خیلی خیلی بیشتره. ماشالله ماشالله اینقدر که خودخواهم و توی زندگی فقط و فقط خودم رو می بینم.
و..
می گم نکنه همه ی اینها فقط و فقط از تنبلی باشه, هان؟ کی می دونه؟
————————————————–
گاه آن خواهد رسید
که دستان بی رحم شب
از پیکرم جدا گردند
به انزوای غار روشنایی ام باز خواهم گشت
و در روشنایی بلورگون انزوا
تا ابد
به تک ستاره ای اندیشه خواهم کرد
که در تیره ترین شام زندگانی ام
بی امان می درخشید
باز در انزوای روشن
روحم را صابون عشق خواهم زد
و باز
برف صداقت
یگانه ام خواهد کرد
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
October 3rd, 2004 at 12:10 pm
مبارک باشه، دارین کوچ میکنین میرین آمر
یکا؟ 🙂
—————————-
خیر خانم. خیر. عروسی دختر دوست مامانم دعوت داریم. شهرشون ن
زدیکه. رفتیم ویزا بگیریم. بلکه یه سفر بریم ینگه دنیا. شایدم یه مشت محکم زدیم به دهان ا
ستکبار جهانی و برگشتیم.
October 3rd, 2004 at 1:03 pm
ن………………………………………………….. ه
—
——————————-
تو که من رو می شناسی. تعجب کردن نداره دیگه. یهو دیدی فردا صبح اومدم د
ر خونه تون با معجر و دم و دستگاه راهبه ها. اونوقت دوباره یواشکی جیم می شیم و می ریم تیم ه
ورتون. ببینم راستی راهبه ها تیم هورتون می رند؟
October 3rd, 2004 at 3:30 pm
تارك دنيا شدن شهامت ميخواد. من نميتونم با
تظاهر به مقدس بودن و بعد عشق و حال كردن زندگي كنم.آدم پولدار بايد با جماعت باش
October 3rd, 2004 at 5:38 pm
بله بله! خاج
و اين صوبتا!!!!!
October 4th, 2004 at 12:53 am
سلام خسته نباشيد…مرسي از اينكه زحمت كشيدين و لينك منو تو وبلاگتون گزاشتين ..منم لينكتون رو گزاشتم….موافق و پيروز باشيد..يا حق
October 4th, 2004 at 12:56 am
سلام خسته نباشيد…مرسي از اينكه زحمت كشيدين و لينك منو تو وبلاگتون گزاشتين ..منم لينكتون رو گزاشتم….موافق و پيروز باشيد..يا حق
October 4th, 2004 at 1:18 pm
چه شود اون صومعه اي كه كت بالو راهبه اش بشه. احتمالا از هفته ي اول دوم بساط رقص و آواز و بزن و بكوب و شادي اونجا راه مي افته.
October 4th, 2004 at 4:08 pm
salam omadam khonadam lezat bordam kati ahle kojaii? mitoni behem begi?
ok bye ta bad
sarah ba koli mach
—————————————————
سارای عزیز.
تهران به دنیا اومدم. مامان مامانم قمی است. بقیه ی اجدادم گلپایگانی. یه سری ماجراهای خانواده ی کت بالو توی آرشیو هست, جد اندر جدم رو توضیح داده.
از محبتت ممنون.
xxxxxxxxxx
اینها هم ماچ برای تو.
October 5th, 2004 at 6:54 am
خودمونيم ، چه شود ؟؟؟!!! :))
October 5th, 2004 at 6:33 pm
ب ه تو ی ک ی همین ب س ک ه ک ا ف ر ب م و ن ی
لینک رو گزاشتم شما هم یک لطفی میکنی؟
October 5th, 2004 at 6:37 pm
قمارباز عزيز. اضافه شد.
و..
از كجا مي دوني يا فكر مي كني كه كافرم؟
October 6th, 2004 at 9:41 am
اين ني ني ندار شدن از تنبلي خواهر.من كه دردم همينه.منتهي من خيلي بررو هستم.هم ميخوام هم تنبليم مياد!