چهل تیکه.
دستهبندی نشده October 7th, 2004با احساست هدفت رو تشخیص می دی و با منطقت راه رو برای رسیدن بهش انتخاب می کنی, اونوقت می شی ترکیب احساس و منطق به احمقانه ترین شکل موجود.
منطق در خدمت احساس.
——————————————
شاید همین روزها از دست خودم خسته بشم, ولم کنم یه جایی و بگذارم برم.
——————————————
و..کی میگه “اینه چون عیب تو بنمود راست خود شکن آینه شکستن خطاست”
من می زنم توی ملاج آینه و خرد و خاکشیرش می کنم. آینه معیوبه به من چه.
(شوخی بود دوست محترم, به دل نگیر.)
——————————————–
می گه شام بریم بیرون, می گی نه. می گه بریم با هم برقصیم, می گی نه. می گه آدرس هتلم رو واست نوشتم, خواستی بیا. وقتی نمی ری فردا صبح بهت میگه امیدوارم دیشب نیومده باشی هتل, رفتم بیرون, نگران بودم نکنه اومده باشی و من نبوده باشم.
یه اصطلاحی داشتیم بین خودمون دوست ها می گفتیم کله ی بابای آدم دروغگو پلاستیک.
——————————————–
خسته ام. و…
زندگی همینه دیگه. قشنگه. خیلی قشنگه.
——————————————–
فردا در موردش فکر می کنم. فردا یه روز دیگه است. و قشنگترین چیز در مورد فردا اینه که هیچ وقت نمی دونی چی توی فردا منتظرته.
کاش فردا همه چیز قشنگتر باشه. رنگی تر. من هم از دست این بی حالی و خستگی مزمن حاصل از سرماخوردگی راحت شده باشم.شدم به بدمزگی خود خود شربت سینه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست: سه تا دوست خیلی عزیز نگرانم شده اند و با آفلاین و ایمیل و تلفن از حالم جویا شده اند. مرسی دوستان عزیز. راستش واقعا خسته ام. این هفته تقریبا خودم رو از پا انداختم. بدترین وقت ممکن مریض شده ام. حتی نمی تونم یک ساعت از سر کارم بزنم که استراحت کنم. به خاطر مریضی و استراحت ناکافی و کار زیاد که باید حتما تا آخر فردا تموم بشه عصبی هستم. بله. حالم خیلی خوب نیست. اما از طرف دیگه هم نگرانی نداره چون که آخر هفته سه روز تعطیله و فرصت دارم برای استراحت. این سه روز آخر واقعا وحشی بودم. یک بی حوصله ی کامل و یک شیر غران واخمو. اما تقریبا مطمئن هستم که هفته ی دیگه دوباره خودم بر میگردم سروقت خودم و این دختره ی بی حوصله ی وحشی رو یه جایی دور و برای همین جمعه و شنبه می اندازمش دور.
خیلی دوستم داشتین. خیلی دوستتون دارم. راست می گم به خدا.
October 7th, 2004 at 1:58 am
مي گذره… هركي كه ما از وبلاگش خوشمون مياد يه دو روزي مي خونيم بعد لينكش رو اضافه مي كنيم يهو قاط مزنه. مثل اسكيزوفرني. اين بشر چندين ماه بلكه هم ساله كه داره وبلاگ مي نويسه. من همين دوهفته پيش باهاش آشنا شدم. يهو قاط زد بدفرم.
October 7th, 2004 at 9:14 am
كتي جان فردا حتما روز خوبي خواهد بود .
October 7th, 2004 at 11:03 am
دلت رو كه يه جا جا گذاشتي. سرما كه خوردي. شربت سينه كه شدي. راهبه كه مي خواي بشي. پوست كه انداختي. يهو بگو كت بالو عسلي رفت و يكي ديگه اومده جاش. خيال خودت و ما رو راحت كن خانم خانما.
جسارت نباشه خدمتتون عرض كنم اگه كسي ايراد ميراد گرفت و بدخواه داشتي بگو چاكرتون شيكمش رو سفره مي كنه جون شوما.
شوخي بود. اميدوارم حالت خوب بشه. گل آقاي عزيز هم حتما افتاده به پرستاري حسابي.
October 7th, 2004 at 12:33 pm
ناپلئون مي گويد: پيروزي نصيب كساني مي شود كه بيش از همه استقامت دارند.
October 7th, 2004 at 6:36 pm
كتبالو فقط خسته شده .. آخر هفته حسابي استراحت كن تا هم خستگيت در بره هم سرماخوردگيت خوب بشه ..