كارگر كوچولوي خجالتي
ماجراهای کت بالو و خودش October 8th, 2004بعد از ظهرهايي كه زياد مونده ام سر كار هيچ چيز بيشتر از خنده ي معصوم و ابلهانه ي كارگري كه مياد اينجا رو تميز مي كنه شادم نمي كنه.
يه كارگر حدود سي ساله ي خندان و به شكل دوست داشتني اي شاد و كمي خجالتي كه هر دفعه مياد يه نگاه مي اندازه و اگه من توي آزمايشگاه باشم در رو باز مي كنه و مياد كه تميز كنه.
بهترين قسمت اين هفته همين بود كه امشب اينقدر موندم تا اين كارگر مهربون و عزيز اومد كه اينجا رو تميز كنه.
همين قدر مهربوني رو توي بعضي همكارهاي ديگه ام هم مي تونم ببينم. مثل هانگ كه به نظرم يه انسان خيلي خوبه, اما باهوش. بدي رو مي شناسه و نمي خواد به طرفش بره و شايد هم رفته اما براش عادت ثانويه نشده. به قول مارتين, هانگ is a real man. توانايي و امكانات هر كاري رو داره, اما انجامشون براش آرزو نيست. لااقل استنباط من اينه.
اما در مورد اين كارگر دوست داشتني, اين صورت خجالتي و مشتاق و شاد و ساده ي كم هوش و استعداد رو كه انگار تا حالا هيچ فكر بدي به مغزش خطور نكرده تقريبا در هيچ آدم ديگه اي اين دور و بر نديده ام.
كارهام تموم شد خدا رو شكر. باورم نمي شه ولي شد!!!! مي تونم از هفته ي ديگه دوباره ورزش و كتابخوني و خونه داري (دوست داشتم قيافه ي گل آقا رو موقع خوندن اين كلمه ببينم. تقريبا از خونه دار شدن من نااميده شوهرم.) و كلاس رقص و بي نگراني وبلاگ آپديت كردن و خنده و شادي رو شروع كنم گوش شيطون كر.
چقدر زندگي شيرينه.
سرما خوردگي ام خوب شده. خسته هم خيلي نيستم. براي شب زنده داري آخر هفته آماده ام.
واه. عجب پنج روز مزخرفي بود.
واه. عجب لحظه ي شيرينيه, هرچند كه دارم از پشت درد و گردن درد مي ميرم.
نيم ساعت ديگه كار مونده و يه سر كوچولوي ۱۵ دقيقه اي فردا و …خلاص تا سه شنبه ي آينده.
يو..هو…
در دنيا خوشبخت تر و خوش حالتر از كت بالو پيدا نمي شه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
پيوست: دهه. اين كارگر كوچولوي دوست داشتني انگار يه كمي زيادي خجالتيه. زير پاي من رو تميز نكرده. احتمالا چون خجالت مي كشيده بهم بگه از جام تكون بخورم!!!! ايناهاش, نتيجه اين كه كف زمين دو رنگه. همه جا سفيده ولي زير ميز و صندلي بنده سياه مونده. 🙁
October 8th, 2004 at 9:32 pm
من نفهميدم شما خواستي از اين كارگر تعريف بكني و يا منظور ديگري داشتي؟
دوتا از تعريف هايي كه خودت نوشتي را اينجا كپي ميكنم:
هيچ چيز بيشتر از خنده ي معصوم و ابلهانه ي كارگري كه مياد اينجا رو تميز مي كنه شادم نمي كنه.
خنده صادقانه با احمقانه يكجور هست؟
اين هم يكي ديگر از تعريف و يا توهين شما به آن بنده خدا را هم كپي كنم:
اين صورت خجالتي و مشتاق و شاد و ساده ي كم هوش و استعداد رو كه انگار تا حالا هيچ فكر بدي به مغزش خطور نكرده .
صورت خجالتي را از يكطرف مي نويسي و پسوندش مي شود: ساده ي كم هوش و استعداد!
به نظرم من خيلي دارم نفهم ميشم كه منظور مردم را ديگه درك نمي كنم.
مگه نه؟
October 8th, 2004 at 11:41 pm
خير سهراب عزيز. خنگ نيستي. احساس رو مي خواي منطقي تفسير كني. من احساسم رو نسبت به صورت و كلا موجوديت اين آقاهه گفتم. راست راستي ديدنش شادم مي كنه. خنده اش هم ابلهانه است و هم صادقانه. راست راستي قيافه اش بي هوش و استعداده. خيلي با مزه است. واقعا بهم حس خوبي مي ده.
October 9th, 2004 at 12:51 am
ببخشيد. روم به ديوار … گلاب به روتون… زير پاتون چي بيد؟
October 9th, 2004 at 2:29 am
اين كه خيلي خوبه ، ما يه كارگر داريم ، چند روز پيش اومده بود زير ميزم رو تميز كنه (تي بكشه ) ، منم كه غرق در وبلاگ خوني و اين حرفها بودم حواسم نبود بلند شم ، گفت : خانوم بي زحمت پاتونو بگيريد بالا!!!!!!!
October 9th, 2004 at 3:01 am
خوب به سلامتي كارت تموم شد.!
October 9th, 2004 at 4:10 am
This was the dumbest log I have read for a long time
October 9th, 2004 at 4:50 am
سلام دوست من. بخاطر مطالب خوبي كه مي نويسين بهتون تبريك ميگم . با اجازه تون به اين مطلب خوبتون در سايت لينكيديم. موفق باشيد
October 10th, 2004 at 1:38 am
سلام خانوم خانوما،
خيلي خوشحالم كه خوبي و سرحال …………….