فنر از پديده هاي جالبه. هر چقدر محكمتر بكشي اش, محكم تر بر مي گرده سرجاش, تا وقتي كه از آستانه ي تحملش بگذره و ديگه هرگز سر جاش برنگرده يا اين كه برگرده و خيلي شل و ول بايسته اونجا و ديگه مثل اولش كار نكنه.

به نظر من ازدواج شبيه يه فنره. مشكلات و كش وقوس هاي زندگي مثل نيروهايي هستند كه به فنر وارد مي شن. و تداوم ازدواج بستگي به استانه ي تحمل فنر داره.
—————————-

ما وارد ششمين سال زندگي مشتركمون شديم.
امروز بعد از ۱۱ سال و چهار ماه بودن با وحيد مي تونم با جرات تر از هميشه بگم كمتر كسي ممكنه توي دنيا وجود داشته باشه كه بيشتر از اون به من احساس شادي توي زندگيم بده.

نه اون بهترين آدم دنياست, نه من. هر دومون صفات مثبت و منفي داريم. لحظه هاي غم و شادي داريم. ولي…امروز از هميشه مطمئن تر هستم كه توي زندگي ما آستانه ي تحمل اين فنر خيلي بالاست. خيلي خيلي بالاتر از اون چيزي كه تا قبل از امروز فكر مي كردم.

خوشحالم كه به امروز رسيدم, و خوشحالم كه در كنار وحيد به امروز رسيدم. كه اگه غير از اين بود مطمئن نيستم حس شعف و رضايتي رو كه الان در من هست, باز هم به همين اندازه مي داشتم.

خوشحالم, خيلي زياد.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار